پژواکدهندهی فریادهایم
در سفرم
میان واقعیت و خیال
با بهایش گزاف
قربانی میکنند به پای…
گذشته را
زندگی گذشته را
– و درد شدید آن –
کاش ذهنم بر میآشفت
تا ایزدان به زیر بریزند
کاش جسمم میتکید
تا درد بیپایان را درمانی تکیه
اما نه
آغوش مرگ
مرا نجات نخواهد داد
درد من شعلهی جهنم نیست
یا غم زندگی
دردم میفشاردم
از ناآگاهیام
تاریخ زندگیام
جاودانگیام
مرا به آن چه بیشتر در هراسم میآزمایند
نمیمیرم حتا
من فقط نیستم.