زن و مرد در بیمارستان صحرایی | گوتفرید بن

زن و مرد در بیمارستان صحرایی | گوتفرید بن


مرد:
اینجا این ردیف لگن‌های فروریخته
این ردیف پستان‌های متلاشی شده
تخت کنار تخت. بو می‌آید. پرستاران ساعت به ساعت عوض می‌شوند.

بیا این پتو را بلند کن.
به این توده‌ی چربی و خونابه‌ی گند نگاه کن،
روزی برای مردی، بزرگ بود
و نشئگی و آرامش‌اش.

بیا به این زخم روی سینه نگاه کن.
حس می‌کنی زنجیره‌ی دانه‌های نرم را؟
لمس کن! گوشت نرم شده درد را حس نمی‌کند.

اینجا، این خونریزی دارد، انگار از سی بدن خون می‌ریزد،
هیچ آدمی نمی‌تواند این همه خون داشته باشد.
و این یکی را، باید بشکافند، تا بچه را از لگن سرطانی بیرون بکشند.

آنها را می‌گذارند تا بخوابند. شب و روز.
ـ به تازه واردین می‌گویند: اینجا آدم خوابِ راحتی دارد.ـ
فقط روزهای یکشنبه برای ملاقات
هشیارترشان نگه می‌دارند.

هنوز اندک غذایی می‌جوند. پشت‌شان زخم است.
مگس‌ها را می‌بینی. بعضی وقت‌ها
پرستار آنها را می‌شوید و نیمکت‌ها را.

اینجا زمینِ اطرافِ هر تخت آماس می‌کند.
گوشت با خاک یکسان می‌شود. خونابه به راه می‌افتد.
آتش فرومی‌نشیند. خاک صدا می‌زند.

درباره‌ی علی اصغر فرداد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.