این زندانِ شفاف…

این زندانِ شفاف…


در آخرین کتابِ شعرِ آنتونیو گاموندا، «زندانِ شفاف»، سطرهایی آمده از رابطه‌ی میان شعر، واقعیت و کلمه. در شعری می‌نویسد: «—-

نیست
اندیشه.

عملن، نمی‌مانند
جز پس‌مانده‌ها.
پسمانده‌هایِ
مرگی ناخوش.
آری،
مرگی ناخوش.
نه.
به واسطه‌ی شباهت، حرف می‌زنم. می‌گویم پس‌مانده‌های اصیل: داروهای منقضی، آهار سبز، زخم فاسد، رگ‌نگاری پس از مرگ، کورک‌های زرد، یعنی،
پس‌مانده‌های اصیل.
همین.
ولی به خاطر بیاور:
«ابدیت»، «هرگز»، «همیشه».
یک
ملالِ
معرکه.
آری.
در واقعیت، ماجرا، تشبیه است. آری؟
تشبیهِ معصوم. آن‌چه نیست
نامی ندارد. همین.»

در همین چند سطرِ این شعرِ بلند، رابطه‌ی میانِ کلمه و واقعیت تشریح شده است. سال‌ها پیش از آنتونیو، بسی نزدیک به تفکرِ او، شعری را با این سطر آغاز کرده بودم: «کلمات گورستان اشیایند.» یا در شعری دیگر نوشته بودم: «کلمه خاکستر است.»
آنتونیو اگرچه رابطه‌ی میانِ کلمه، این «پس‌مانده‌ی اصیل» و واقعیت را از خلال شباهت و تشبیه می‌بیند، هنوز معتقد است که «شعر، واقعیت است.»
تجربه‌ی واقعیت نیز، اگرچه به واسطه‌ی تشبیه اتفاق می‌افتد، وقتی «لحظه» از دست می‌رود، خود به پس‌مانده‌ی پس‌مانده تبدیل می‌شود. عصرِ ما، عصرِ بازنمایی‌ یا محاکات است: ابزارهای بسیاری برای محاکات خلق شده‌اند: فیس‌بوک، اینستاگرام، توئیتر و همه‌ی شبکه‌های اجتماعی. زندانِ کتابت، اگرچه زندانی شفاف بوده است چراکه غیاب شفافیت می‌بخشد، ولی، غیابی که متظاهرِ حضور است، آن خصلتِ «تشبیهِ معصوم» را دیگر در خود ندارد و آن‌چه از او به جا می‌ماند زندانی‌ست که هیچ شفاف نیست. زندانی که هیچ سهمی از شفافیت و صراحتِ غیابِ پیزارنیک هم در آن نیست: «نه!، کلمات عشق نمی‌ورزند/غیاب می‌ورزند./ اگر بگویم: ‘آب’/ می‌نوشی؟/ اگر بگویم: ‘نان’/ می‌خوری؟»

۱

عصرِ محاکات، در عینِ حال، زمانه‌ی خودشیفتگی هم هست. خلقِ این خودشیفتگی، با مرکزیت بخشیدن به تصویرِ «من» اتفاق می‌افتد. «من»، مرکز عالم می‌شود و محاکات از پسِ محاکات، آدمی در قانونِ جاذبه، یا سقوط به مرکز، به دام می‌افتد. نوشتنِ بی‌چهره اما، معادله‌ای بود میان قانون گریز از مرکز و جاذبه: رانه‌ی اصلی نوشتار، تو را از خودت دور می‌کرد: دیگری می‌شدی: خود را جایِ «غیر» می‌دیدی. غیریتی که «من» را مدام دگرگون می‌کرد. ترجمه، بدونِ وجودِ این معادله ناممکن است. به گمانِ من، شعر هم بدون ترکیبِ گریز از مرکز و جاذبه ناممکن است. شعر، به جایی می‌رسد که «مرکز»، مدام حذف و اضافه می‌شود و از این طریق است که قادر است «واقعیت» را خلق کند و نه محاکات واقعیت را، که کارِ ادبیات است.

۲

اورتن در شاهکارِ خود، «مرثیه‌ی هفتم»، مشکلِ تمدنِ اروپایی را در بازگشتِ ابدی «نارسیس» دیده بود. به عبارتی، اورتن از اسطوره‌ی نارسیس می‌خواهد که بر انسانِ اروپایی رحم داشته باشد و او را ببخشد. به باور من، برخوردِ اورتن با توحشِ جنگِ جهانی، عمیق‌تر از برخورد آدورنو با آن فاجعه بود. شش روز پیش از گشودنِ گتوی پراگ، خود به دستِ کامیونِ نازی‌ها در تصادفی کشته می‌شود. خودمحوری، خودشیفتگی همیشه تعمیم‌ها و تبدل‌هایی هم داشته است: اروپامحوری، اروپاشیفتگی. سال‌ها پیش، یک شاعرِ آمریکایی، وقتی نام‌ام را صدا می‌کرد، وحشت می‌کردم. یک‌بار به او گفتم: «عزیز من، اسمِ آدمی‌زاد، «بِرَند» نیست. من، از نام‌ام گریزان‌ام. چرا، به جایِ نقلِ تفکر، مدام به نام‌ام ارجاع می‌دهی، آن‌هم سه بارِ متوالی در یک مطلب؟» برای او، ارجاع، نوعی به رسمیت شناختن بود. برای من اما، روایتِ «منیت». شاید همین نکته باعث شده بود که بخش اعظمِ تفکرِ اروپایی در مورد شعر، وقتی به اندیشه‌های «عربی/فارسی» می‌رسند، به متفکرِ پشتِ اندیشه‌ها، یکبار هم ارجاع نمی‌دهند و ارجاعاتِ آن‌ها عمدتن بینااروپایی باقی می‌ماند: هم اروپامحوری نهاده‌ای اساسی در ساختار اندیشه‌ی آن‌هاست و هم کسی مجبورشان نکرده که آن دیگری -یعنی من و تو را- به رسمیت بشناسند. شاملو می‌نویسد: «در مراتب‏ تربيتی‏ ‏ما چيزی نفرت‏ انگيزتر از به‏ خود پرداختن و از خود سخن ‏گفتن ‏نيست و شرم‏ بر من ‏باد که ‏گرفتار چنين‏ موردی‏ شده‌‏ام و علی‏رغم ‏آگاهی ‏از زشتی‏ اين‏ کار بسيار از خود سخن ‏گفتم. بزرگان ‏ما گفته‏‌اند جريمه‏‌ی ‏از خود گفتن، خاموشی ‏گزيدن است.»

۳

ما گاه، خود برای خود، شبحی می‌شویم، حالا دیگری که بماند. ماه‌ها و سال‌ها کنار کسی زندگی می‌کنی و از شناختن‌اش ناتوانی: چطور می‌شود به مدد چند کلمه و تصویر، بدون حضورِ تن، دیگری را شناخت؟ و آیا کسی که نمی‌شناسی‌اش، برایت ناشناس‌تر از اشباح نیست؟ اشباحِ ما، در ندانستگی‌مان ریشه دارند، در کابوس‌ها و رویاهامان، در بنِ ظلماتِمان و از این‌رو، بس آشناترند از شبح‌گونه‌های اینترنتی. به راستی رابطه‌ی میانِ یک ماسک و آن‌که ماسک را بر چهره می‌زند، چه گونه رابطه‌ایست؟ ماسک را می‌شود شکست، با تنی که پشتِ ماسک پنهان شده اما، باید غم‌خوارگی پیشه کرد: تنی، مثل همه‌ی تن‌های روی خاک، نه آشناتر و نه غریب‌تر از آن‌ها همه. به هرحال، وقتی دوباره به این وبلاگ بر می‌گشتم می‌دانستم که باید با تشکلِ «منیت» در خویش بجنگم و هیچ راهی جز نوشتنِ بی‌چهره نمی‌دیدم. در زمانه‌ی کنترل و شیوعِ اپیدمیک محاکات، بی‌چهره‌گی ناممکن شده است، ولی می‌توان کوشید که نوشتاری را پی‌گرفت که لااقل متکی به انعکاس‌های تودرتوی چهره‌ی نویسنده نباشد. شاملو در شعری نوشته است: «—-

دلم کَپَک زده، آه
که سطری بنویسم از تنگیِ‌ دل،
همچون مهتاب‌زده‌یی از قبیله‌ی آرش بر چَکادِ صخره‌یی
زِهِ جان کشیده تا بُنِ گوش
به رها کردنِ فریادِ آخرین.»

این سطرها، آن ترکیبِ زیبایِ گریز از مرکز و جاذبه را به شفافیت نشان می‌دهند. راستی «زهِ جان» که کشیده می‌شود، فریاد کجا فرود می‌آید؟ گاهی وقتی شعرهای سال‌های انزوای شاملو را می‌خوانم، از شباهتِ آگاهی شاملو و گاموندا نسبت به کلمه، هویت و واقعیت، حیرت می‌کنم.

۴

لحظه می‌گذرد و دیگر نیست. تو مانده‌ای و پس‌مانده‌هایش که به واسطه‌ی تشبیه، به نشانه‌ی «فریاد استمداد»، تا حدود دیگری پرتابش می‌کنی. دیگری، تشبیه را در خود می‌بیند و صدایِ «تو» به صدایِ «او» نمی‌رسد، چرا که او فقط در «خود» است. برای این‌که فریادِ «دیگری» را شنید، باید چند قدم آنسوتر از خود ایستاد: چیزی که سخت دیریاب است. همین است که شاملو می‌نویسد:
«و بگو با من بگو با من:
که می‌شنود
و تازه
چه تفسیر می‌کند؟»

خب، شبکه‌های اجتماعی‌ بمانند برای محاکاتِ نام. همین فضایِ کتابت، امن‌تر است و شفاف‌تر و معصوم‌تر. راستی «که می‌شنود؟» در بخشی دیگری از آن شعر بلند، گاموندا می‌نویسد: «—-

بعضی‌ها می‌گویند ‘ابدیت’ و بعضی‌ها ‘همیشه’
هوشیاران اما
خموشی پیشه می‌کنند.
بعضی‌ها آسان می‌فرستند،
تو را،
به گُه.»

بگذار چنین باشد، چرا که آن پسمانده‌، یعنی کلمه، جز این نبوده و نیست.

درباره‌ی محسن عمادی

محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلم‌ساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشته‌ی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانس‌اش را در رشته‌ی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشته‌ی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شده‌اند. عمادی برنده‌ی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزه‌ی آنتونیو ماچادو و جایزه‌ی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بوده‌است و در فستیوال‌های شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کرده‌است. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.