عشق

عشق


صبح می‌شود
با من بیدار می‌شوی
پرنده‌ها صدای تو را بر بال‌هایشان نقاشی می‌كنند
باران شبانه قطع می‌شود
كوچه‌ها به مهمانی روز می‌روند.

تو می‌خندی
بازار در چشمان تو بنا می‌شود
طفلی مادرش را گم می‌كند
در سیمای تو پیدا می‌كند.

سخن می‌گوییم
به مقصد می‌رسند مسافران
چراغهای كشتی‌ها روشن می‌شود
ماه به مهمانی دریاها می‌رود
ماهی‌ها سفره‌های حقیرانه پهن می‌كنند.

صورت تو را لمس می‌كنم
چشمانم پر از اشك می‌شود
در هر جای دنیا
زنان سرود تازه‌ای آغاز می‌كنند.

درباره‌ی صابر مقدمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.