خودنگاری در بیست سالگی

خودنگاری در بیست سالگی


عزم رفتن کردم، گامی برداشتم، و هرگز نمی‌دانستم
به کجا می‌کشاندم. سرشار از ترس رفتم،
به اسهال افتادم، مخم سوت کشید.
فکر می‌کنم باد منجمد اموات بود.
نمی‌دانم. عزم رفتن کردم. فکر کردم مایه شرم است
چنین زود رفتن، اما در همان دم
ندایی رازآمیز و راضی کننده رسید به گوشم.
چه به گوشَت برسد، چه به گوشَت نرسد، به گوش من رسید
و به هق‌هق افتادم: صدایی مخوف،
در بطن هوا، در بطن دریا.
شمشیر و سپر. و بعد،
با وجود ترس، عزم رفتن کردم، گونه ساییدم
به گونه مرگ.
و امکان نداشت که چشم‌هایم را ببندم، و از دست بدهم
دیدن آن منظره غریب را، آرام و غریب،
انگار که بی‌حرکت در واقعیتی چنین پر سرعت:
هزاران نفر مثل من، با چهره‌هایی کودکانه
یا پر از ریش، همه از آمریکای لاتین،
به گونه ساییدن با مرگ.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.