یک سیب

یک سیب


جلوی پنجره‌ای باز-
سیبی در سبدی است
سیب اگر می‌توانست فکر کند، می‌اندیشید:
این نهایت پیر شدن است، چنین حس گنگی…
هنوز شیرین است
اما خسته می‌شود، به گونه‌ایی که فقط  یک سیب می‌تواند خسته شود
پیر و رنگ پریده می‌شود
روز گرمی‌ست، دور و برش خبری نیست
و اتفاقی نمی‌افتد
دستی او را برمی‌دارد، چرخی به او می‌دهد و
از پنجره به بیرون پرت می‌کند

این سیب اگر می‌توانست، تعجب می‌کرد و می‌اندیشید:
آیا این حالا پایان کار است
یا نهایت سردرگمی‌ست؟
شب می‌شود، کرم‌ها بر پوستش می‌لولند
و خواهد اندیشید:
اگر هنوز می‌توانستم بدرخشم، پس حالا می‌درخشیدم…
آخرین اندیشه‌اش
این می‌تواند باشد.

درباره‌ی شهلا اسماعیل‌زاده

شهلا اسماعیل‌زاده متولد ۱۳۴۳ است. از سال ۱۹۹۹ در هلند زندگی می‌کند و در رشته‌ی گل و باغبانی تحصیل کرده است. او از سال ۲۰۰۳ مسیحی به کار ترجمه مشغول است. وی در این مدّت کلیّات آثار روتخر کوپلانذ، رمکو کامپرت و همچنین آثار بسیاری از دیگر شاعران هلندی را برای نخستین بار به فارسی ترجمه کرده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.