در هجو هستی | مجتبی عبدالله‌نژاد

در هجو هستی | مجتبی عبدالله‌نژاد


حافظ در ظاهر هیچ کس را هجو نکرد. در شعر او هجو به معنای متعارف وجود ندارد. دو سه باری که دشنام می‌دهد و شعر او لحن هجو پیدا می‌کند، راجع به صوفیه حرف می‌زند: «کجاست صوفی دجال‌فعل ملحدشکل/ بگو بسوز که مهدی دین‌پناه رسید» و در جای دیگر: «صوفی شهر بین که چون لقمۀ شبهه می‌خورد/ پاردمش دراز باد این حیوان خوش‌علف». ولی از جهتی کل شعر او چیزی نیست، جز هجو هستی. جز سبسکری و بازیگوشی و دست انداختن هستی در همه سطوح. حافظ برای هجو هستی به چه ابزاری متوسل شد؟
قبل از همه دست به انقلاب مفاهیم زد. انقلابی در ساحت خود زبان به وجود آورد. عناصر زبان حافظ همان عناصری است که در گذشته هم وجود داشت. ولی آن عناصر در شعر حافظ قلب ماهیت پیدا کردند و معنای جدیدی یافتند. چیزی که به شعر حافظ رنگ طنز می‌دهد، همین قلب مفاهیم است. نماز و روزه و شب قدر و بهشت و حج و تسبیح و استخاره و سجاده و خرقه و توبه و صوفی و زاهد و واعظ و محتسب و پیر مغان و خانقاه و خرابات و نظایر اینها در شعر او معنای دیگری پیدا می‌کنند. نماز در شعر او آن نمازی نیست که قبلاً می‌شناختیم. کاری از آن نماز ساخته نیست. مستی شبانۀ خود او خیلی بیشتر از آن نماز کارایی دارد: «حافظ چو از نماز تو کاری نمی‌رود/ هم مستی شبانه و راز و نیاز من.» شب قدر آن شب قدری نیست که سراغ داریم. این شب قدر مزیت دیگری دارد: «شب قدری چنین عزیز و شریف/ با تو تا صبح خفتنم هوس است». حتی عقل در شعر او قلب ماهیت می‌دهد و با آن عقل متعارفی که می‌شناسیم فرق دارد: «حاشا که من به موسم گل ترک می کنم/ من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم». در مورد بقیۀ مفاهیم هم همین طور. خرقه در گرو میخانه است. صوفی باده می‌خورد. محتسب سبو به دوش می‌کشد. امام شهر از غایت مستی روی پای خودش بند نیست و او را در خیابان‌های شهر بر دوش می‌برند. فقیه مدرسه مست است. واعظان در خلوت کارهای دیگری می‌کنند. مشایخ شهر نشان اهل خدا ندارند. خرقه‌ها می‌آلود است. میوه‌های بهشتی در مقابل زنخدان شاهدان زیبارو جلوه‌ای ندارد. بهشت در مقایسه با میخانه به چیزی نمی‌ارزد…. تقریباً تمام مفاهیمی که در زبان متعارف سراغ داریم در شعر حافظ تغییر ماهیت می‌دهند و به ضد خود تبدیل می‌شوند و از اینجاست که گاهی شعر او حالت طنز پیدا می‌کند. به عقیدۀ دوبونو، فیلسوف و روان‌شناس انگلیسی، ذهن دستگاه الگوسازی است و اساساً از طریق شناسایی اخبار و رفتارها و قرار دادن آنها در الگوهای آشنا کار می¬کند. به عبارتی سعی می‌کند بین آموخته‌های قبلی و آنچه تازه می‌شنود رابطۀ منطقی پیدا کند. اگر این رابطۀ منطقی وجود نداشته باشد و در الگوهایی که ذهن از پیش برای خودش ساخته اختلال ایجاد شود، طنز به وجود می‌آید. کار حافظ همین است. در الگوهای ازپیش‌ساختۀ ذهنی اختلال ایجاد می‌کند و خواننده را به پوزخند و شگفتی وامی‌دارد. این پوزخند و شگفتی نتیجۀ انقلاب در مفاهیم است.
هجو هستی در لایه مابعدالطبیعی حافظ را به شاعر زندیق و دهری‌مسلکی تبدیل می‌کند. هجو هستی در لایۀ سیاسی از او چهرۀ یک مبارز فعال سیاسی ترسیم می‌کند. هجو هستی در لایۀ اجتماعی از او مردی ملامتی می‌سازد. ولی حافظ نه زندیق بود، نه ملامتی، نه فعال سیاسی. مشکل حافظ با خود هستی بود. هستی در تمام لایه‌ها. به نظرش انسان موجودی بود گرفتار در شبکه پیچیدۀ مناسبات هستی. این پیچیدگی را به صورت شبکه‌‌های معنایی تودرتویی که ایجاد کرد در شعر خودش هم نشان داد. ولی اهل آه و افسوس نبود. برعکس، راهی که انتخاب کرد، راه مماشات بود. راه پوزخند. راه سبکسری. به نظرش هیچ چیز آن‌قدرها جدی نبود. حتی مرگ را هم جدی نمی‌گرفت. مرگ به نظرش همان قدر مسخره بود که بقیۀ مسائل زندگی: «پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر/ به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز» یا «مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند/ مرا به میکده بر در خم شراب انداز» این رویکرد او به هستی باعث شد تعریف دیگری از انسان طبیعی و سالم داشته باشد و برای توصیف این انسان راهی نداشت، جز اینکه اسطوره جدیدی خلق کند و تمام خصایلی را که از انسان آرمانی در نظر داشت در او مجتمع کند: اسطوره رند و رندی. رند البته، هم در معنای لغوی و هم در معنای اصطلاحی، از صدها سال قبل از حافظ در شعر فارسی سابقه داشت. ولی حافظ آن را به اسطورۀ انسان سالم تبدیل کرد. انسان طبیعی. انسان به‌ظاهر متناقض و در باطن متعادل. جمع همه اضداد، ترکیبی از عناصر نامتجانس، خالی از افراط و تفریط، رها از همۀ تعلقات (حتی تعلقات فکری و مسلکی) اهل شک، اهل مماشات، اهل مدارا و گذشت. قلندر، عاشق، نظرباز، به دور از تزویر و ریا، بیگانه با زهد و صلاح و تقوی و توبه، اهل خوشدلی و خوشباشی، دوستدار شادنوشی و باده‌‌گساری. این بود تصویر انسان آرمانی حافظ.


درباره‌ی مجتبی عبدالله نژاد

2 یادداشت

  1. ممنون که هستین ; )

  2. خوش حالم پیداتون کردم بیایید همدیگرو گم نکنیم

پاسخ دادن به پوریا لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.