حیرتزده از شادی، بیصبر مثلِ باد
بازگشتم تا سرخوشیام را قسمت کنم.. آه
با چه کسی جز تو که در اعماق خاموشِ مغاک خفتهای؟
آنجا که هیچ تحولی نمیپذیرد.
عشق، عشقِ باوفا، تو را به خاطرم آورد
چگونه میتوانم فراموشت کنم؟ با چه توانی.
یک لحظه آنچنان بیخبر شوم
کزین غم سنگینِ جانم چشم بپوشم!
خطورِ این خیال سختترین شبیخونِ غمانگیزم بود.
بهجز یکی، تنها یکی شبیخون،
آنوقت که بیکسوکار مانده بودم
و میدانستم که چشموچراغم از دست رفته است
نه حالا، نه سالهای هنوز نیامده را توانی آنقدر نیست
که آن چهرهی بهشتی را پیش من بنشانند.
حیرتزده از شادی | ویلیام وردزورث
اثری از:آزاد عندلیبی ویلیام وردزورث