رستوران | لوئیز جکینز

رستوران | لوئیز جکینز


وقت خداحافظی ست ، بشقاب هایمان خالی ست به جز از دستمال های چربمان.

رفقا ، شما، سمت چپ من بودید درحالِ طاس شدن و در اوجِ میانسالی ، مردانی با زلفِ دمِ اسبی.

 و تو ، تویِ چپی ، آنجا سمتِ راستِ من ،  شبیه هم بودیم اما حرفی برای گفتن نداشتیم ،

خیره  ، به دست به دست کردن سس کچاپ ، نمک و فلفل ، کسی دوستانی چنین خوب ندارد .

غذا تمام شده ، چیزبرگرها و سیب زمینی ها  ، ساندویچِ “دنور” ، پیشخوان

تقریبا خالی ست . حالا باید هر کدام راه خودمان را برویم ، بدون هیچ در آغوش گرفتن گرمی ، اما شاید

صمیمانه دست هم را بفشاریم . نه ؟

خب ،  حالا ، دیگروقت خداحافظی ست

چه بد دوباره این راه را می روم ، چه بد دوباره ما روی این کره ی خاکی همدیگر را می بینیم ، تا دور

هم جمع شویم زیر لامپ نئون و مهتابی، به آرامی قهوه هایمان را بنوشیم مثل روشنفکرانی که

چایشان را زیرِ سایهِ بید می نوشند ،

در سکوت می نشنیم ، حرفی نمی زنیم …

رستوران | لوئیز جکینز

درباره‌ی باهار افسری

باهار افسری، شاعر، مترجم و‌ مدرس . متولد ۱۳۶۳ در شیراز . دانش‌آموخته‌ی رشته مترجمی و مطالعات ترجمه در مقاطع لیسانس و فوق‌لیسانس. موضوع پایان‌نامه ارشد وی «بررسی performabilty و Readability شش ترجمه فارسی نمایشنامه‌ی در انتظار گودو از منظر تئوری اسکوپوس» بوده است . او عضو انجمن صنفی مترجمان ایران است و دبیر بخش شعر جهان نشریه ادبی مایا بوده است و با نشریاتی همچون نیویورکر فارسی، نوشتا، شبکه‌ آفتاب، تاک، همکاری داشته و از وی آثاری در چند آنتالوژی از جمله «این روشنای نزدیک » به چاپ رسیده است. ترجمه یک مجموعه داستان به نام "هر چیزی ممکن است" نوشته ی الیزابت استراوت از وی توسط نشر نفیر منتشر شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.