شیر

شیر


از شکاف ها نور می بارد

همه چیز در نسیم صبحگاهی خم می شود

جریانِ سردِ آبِ شبانه فرو می نشیند

دیگر در سکوت، صدای شُر-شُر نمی آید

و فریاد مرگ پرنده ای

که شباهنگام شنیدی

و تمام شب در ذهنت درخشید

اینک رنگ باخته است

 

صدای فواره شیر را می شنوی از پستان گاو

که بر زمین سپید می پاشد

و دیگر در نمی مانی که چه آمد

بر سر آن جیغ درون سرت

در را باز می کنی و خورشید یورش می آورد

بر صورتت

با آبشارهای اشعات و نور سپید

 

بی واهمه گام بر می داری

و جای می گیری در بدنی که از تو فرمان می برد

بدنت همین است

انگار هیچوقت رهایت نمی کند

هیچوقت به تو خیانت نمی کند

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.