ترجمه و رازهایش

ترجمه و رازهایش


نویسنده: روزبه گیلاسیان

یک. تز توسیع ترجمه 

می‌توان گفت زبان پی‌در‌پی ترجمه‌ای از خویش است. وقتی از خلال زبان سعی می‌کنیم چیزی را شرح داده یا تفسیر کنیم هر جمله‌ای که به کمک جمله دیگر می‌آید قصد ترجمه‌کردن چیزی برای کسی را دارد. پس ترجمه محدود به برگرداندن جملات یک زبان به زبان دیگر نیست بلکه زبان پیوسته در پی ایجاد فهم مشترک از طریق تبدیل‌سازی خود به جملات قابل فهم‌تر است. مدافعان این تز، زبان را وسیله‌ای برای ترجمان اندیشه قلمداد کرده یا به‌عبارت درست‌تر این‌گونه می‌اندیشند که اندیشه خود را از طریق زبان ترجمه می‌کند. از این جهت نمی‌توان ترجمه از زبان دیگری را فاقد عنصر تفکر و اندیشه دانست بلکه علی‌الاصول هر اندیشه‌ای در ترجمه خانه دارد و هر اندیشه‌ای خود نوعی ترجمان اندیشه از طریق زبان است.

مخالفان این تز توسیع ترجمه را نوعی از معنا انداختن ترجمه می‌دانند. اگر هر نوع اندیشه‌ای را نوعی ترجمان درونی یا بیرونی بدانیم دیگر چه نیازی به کاربری واژه‌ی ترجمه یا اندیشه داریم؟ اگر این دو این‌همان هستند پس می‌توان در هر گزاره‌ای این دو را جایگزین کرد و مطمئن بود ارزش صدق جمله حفظ می‌شود.

از سوی دیگر عده‌ای از مخالفان این تز معتقدند از اینکه اندیشه فی‌نفسه ترجمه است نمی‌توان انواع ترجمه را نوعی اندیشیدن لحاظ کرد. به این معنا که می‌شود انواعی از ترجمه را برشمرد که تنها برگردان هستند نه ترجمه. نتیجه‌گیری از این گزاره که هر اندیشه ترجمه است به این گزاره که هر ترجمه‌ای اندیشه است غیر‌منتج است مگر اینکه بخواهیم از پیش ترجمه و اندیشه را این‌همان فرض کرده و در این صورت بسیار تقلیل‌گرایانه باید خیلی از خصایص اندیشه و ترجمه را به هم فروکاهیم.

از سوی دیگر مدافعان این تز در جواب، این همانی موجود در ترجمه و اندیشه را نه این‌همانی در تمام خصایص و معانی بلکه نوعی این همانی در روش‌ها و شکل‌بندی‌ها می‌دانند. از این رو معتقدند این‌همانی موجود در ترجمه و اندیشه نه این‌همانی در تمامی‌ مصادیق بلکه این‌همانی در روش ابراز و تولید آن است. اندیشه به همان میزان ترجمه است که ترجمه‌ اندیشه، اما این میزان نه در نسبت برابری بلکه در نسبت تشابه وجود دارد.


دو. تز ترجمه‌ناپذیری

ترجمه هیچ‌گاه نمی‌تواند بدون تحویل اتفاق افتد. در ترجمه همواره چیزی گم می‌شود. در ترجمه همواره چیزی کاهش می‌یابد. اساساً نمی‌توان از طریق کاربست قواعدی مشخص، نه معنا و نه مصداق را در ترجمه حفظ نمود. در این دیدگاه به‌علت تفاوت ساختار صدق و معنا در یک زبان خاص نمی‌توان با انتقال از یک زبان به زبان دیگر این پیوند را ثابت نگه داشت. از این جهت هر زبان به منطق خود و ساز‌و‌کارهای خود برای خلق حقیقت وفادار می‌ماند. نمی‌توان به زبان اصلی وفادار بود، تنها می‌توان به بنیان‌های نو پی‌ریخته در زبان خود وفادار بود. از این‌رو ترجمه نوعی قرارگیری در منطق زبان خود است؛ در این منطق همواره چیزها دیگر نه در پیوند با منطق زبان دیگری بلکه در قیاس با زبان خویش رشد یافته و چفت‌وبست پیدا می‌کنند.

مخالفان این تز در مقابل معتقدند مسئله نه حفظ معانی مستتر در یک زبان یا حفظ قصد زبان مبدأ بلکه برقراری نوعی تفاهم و مشارکت در فحوای کلام دیگری است. به‌گمان این عده مشارکتی که همواره در پذیرش و جذب دیگران در خود صورت می‌گیرد اساساً بدون چنین کاهش‌ها و افزایش‌هایی امکان‌ناپذیر است.

 

سه. تز کنار نهادن اندیشه توسط ترجمه 

در این دیدگاه ترجمه به‌معنی ترجمه از یک زبان دیگر محدود می‌شود. این دیدگاه با یک وضعیت تاریخی بحث را شروع می‌کند و قصد دارد این تز را بیان نماید که وفور ترجمه و تکیه بر آن ما را از توجه به اندیشیدن غافل ساخته است. ما با ترجمه کردن نه‌تنها دیگر فکر نمی‌کنیم بلکه اساساً قدرت اندیشیدن را هم از دست می‌دهیم. از سویی اندیشیدن که نوعی انعکاس در خود است به‌جای یافتن موضوعات اندیشیدن و ساختن و پرداختن مسائل مربوط به خود هم موضوعات و پروبلم‌های اندیشیدن‌اش را از ترجمه می‌گیرد و هم روش‌های بررسی آن را. به این ترتیب ترجمه نوعی خلاص کردن خود از اندیشیدن است.

در برابر، منتقدان این دیدگاه اولاً می‌گویند اساساً انداختن مسئولیت عدم تفکر و اندیشیدن به گردن ترجمه یا مترجمان از تنبلی کسانی نشأت می‌گیرد که می‌خواهند به تولید اندیشه بپردازند اما هرچه زور می‌زنند به جایی نمی‌رسند. از نظر این افراد می‌توان جامعه‌ای را متصور شد که مترجمان ترجمه می‌کنند و تولیدکنندگان اندیشه به تفکر می‌پردازند. در ثانی این منتقدان مخالفان ترجمه را متهم می‌کنند که به نوعی بومی‌گرایی عقیم معتقدند. آنها فکر می‌کنند باید همه چیز را از صفر شروع کرده و از ذهن پیش‌افلاطونی خود شروع کرده به ارسطو رسیده و آن‌قدر ادامه دهند تا به اکنون برسند؛ شاید این رسیدن قرن‌ها به طول انجامد.

در جواب این منتقدان، موافقان تز کنار نهادن اندیشه توسط ترجمه می‌گویند؛ جامعه بازار آزادی نیست که هر کس کالای خود را در آن آزادانه ارائه و مبادله نماید. کسانی‌که هر کس را در سر پست و کار خود می‌خواهند نمی‌توانند تشخیص دهند که یک جدال واقعی بین طرفداران وارد کردن نظریه و افراد معتقد به بافتن نظریه با میل و کاموای وطنی وجود دارد. اگر بحث بازار و قبضه‌کردن آن است باید گفت این ترجمه است که تمام بازار و پتانسیل‌های اندیشیدن را گرفته است. هدف ما از بین بردن این هژمونی برای خلاص‌کردن اندیشه از زیر بار ترجمه است. همچنین این افراد معتقدند ما نمی‌خواهیم از هیچ شروع کنیم. خیلی از کتاب‌ها خوانده شده و خیلی از کتاب‌ها و نظریه‌ها خوانده خواهد شد، این‌ها همه بر اکنونیت ما مؤثر هستند. اتفاقاً این دیدگاه خطی به تاریخ اندیشه است که باید محکوم شود که همه را در تلاش برای پیشروی در تاریخ برای رسیدن به آخرین مدهای روز اندیشه می‌کشاند. در صورتی که اندیشه نه به تازگی بلکه به شرایطی که در آن‌ایم بستگی دارد.

منتقدان هم در جواب می‌گویند اندیشه نه تولید بومی‌ و نه تولیدی جهانی بلکه چیزی است که با ترجمه خود به‌نوعی بومی‌شده و با درافتادن بحث‌های آن در گروه‌ها و افراد خود را بومی‌کرده و با توجه به توانش‌های آن در حل مسائل مقبول افتاده یا طرد می‌شود. اصولاً نمی‌توان اندیشه‌ای را به این دلیل که ساخته‌ی ما نیست رد کرد؛ این اندیشه می‌تواند و شاید که لازم است از نو از طریق ترجمه‌ها و شرح‌های ما بازتولید و باز سنجیده شود. تا شکل جهانِ ما را گرفته یا به جهان ما شکل دهد.

 

چهار. تز مسئله‌گریز بودن ترجمه

موافقان این تز معتقدند، جریان ترجمه نه‌تنها در تاریخ ما نتوانسته است مسأله ایجاد کند بلکه اساساً با پیش‌کشیدن لاقیدانه‌ی ترجمه ما را با مسائلی درگیر می‌سازد که مسئله‌ی ما نیست. علت این موضوع نیز این است که اهل جریان ترجمه بدون لحاظ‌کردن و اندیشیدن در مورد مسائل زیست‌جهان خود به‌صورتی غیر‌متفکرانه دست به ترجمه می‌زنند و از طریق ترجمه قصد دارند مسائل کاذبی که مسئله‌ی جامعه ما نیست را عنوان نمایند. به این طریق ما با سیلی از مسئله‌نماها مواجه می‌شویم که به‌جای آنکه بخواهد مسائل ما را حل کند بیشتر با ارائه مسئله‌های کاذب بازار ترجمه‌های بعدی را گرم می‌سازد.

مخالفان این تز معتقدند اولاً ترجمه خود از نوعی نیاز و مسئله سرچشمه گرفته است. نیازی که خود می‌تواند سرچشمه‌ی مسائل جدید باشد. برچسب نیاندیشیده به سراغ ترجمه رفتن تنها ظن طرفداران این تز است که فکر می‌کنند می‌توان در درون اندیشه چیزی چون انتخاب قطعیِ خود-دیگری را پی گرفت، در صورتی‌که این تداخلات من و دیگری است که روند ترجمه و انتخاب‌های مترجم را پیش می‌برد.

همچنین مخالفان این تز عنوان می‌کنند وقتی شما از مسائل صحبت می‌کنید باید فوراً اشاره نمایید مسائل از دیدگاه چه کس یا چه گروهی؟ مرجع تشخیص مسئله بودن مسئله‌ی کیست؟ آیا می‌توان به این علت که چیزی مسئله‌ی ما نیست جریانی را فاقد مسئله دانست یا گفت این جریان مسائل کاذبی تولید کرده یا اساساً فاقد مسئله‌سازی بوده‌ است؟ در ثانی هر جریانی به‌صرف جریان‌بودنِ خویش، ناگزیر از دل مسائلی درآمده و ناگزیر مسائلی را به وجود می‌آورد. گفتن این که جریان ترجمه فاقد مسئله‌سازی بوده و صرفاً به ترجمه پرداخته است با همین مسئله‌ی مطرح‌شده درباره‌ی جریان ترجمه و معایب و مضرات آن نفی می‌شود. منتقدان ترجمه در واقع دارند به مسائل ناشی از ترجمه فکر می‌کنند و حال باید پرسید که چه کسی صلاحیت این را دارد که مسئله‌بودن یا کاذب‌بودن این مسئله‌ها را تشخیص داده و حکم صادر کند؟

در برابر، موافقانِ این تز، مرجع مسئله‌دار شدن یا نشدن را جامعه‌ی مخاطب ترجمه قلمداد می‌کنند. آن‌ها می‌گویند در این جامعه‌ی مخاطب هیچ مسئله‌ی ملموسی در ارتباط با وضعیت ما رخ نداده است از این جهت که نمی‌توانیم به پدیده‌ای اشاره کنیم که حاصل ترجمه‌ی اثری خاص در این جامعه‌ی هدف باشد. در برابر مخالفان این تز به مقالات تألیفی که قصد دارد با نوعی انضمامی‌اندیشی مسائل جامعه خویش را بکاود اشاره می‌کنند که در طی این سال‌ها به‌کرات در فضای اندیشیدن تولید شده، خوانده شده و بی‌تردید مسائلی زاییده است. در ثانی منتقدان این تز معتقدند اثر‌بخشی یک ترجمه را همچون اثربخشی یک تألیف نباید در یک، دو یا چند سال منتهی به چاپ اثر جستجو کرد بلکه می‌توان متصور شد مانند خیلی از کتاب‌ها و تجربه‌های معادل‌اش در دنیای غرب، اثرات یک کتاب یا ترجمه سال‌ها بعدتر از مرگ مؤلف‌اش بروز یا رشد کند.

 

پنج. تز عدم تعین اندیشه و اثرات آن

موافقان این تز معتقدند خصوصیت اندیشه عدم تعین و عدم امکان ردیابی اثرات آن در آینده است. این افراد معتقدند نمی‌توان اندیشه را به‌عنوان دارو برای جامعه‌ای تجویز کرد و از طرفی هم نمی‌توان اندیشه را به‌عنوان دارویی خطرناک برای گروهی از جوامع با دستور پزشک منع کرد. ذات اندیشه به گونه‌ای‌ست که قضاوت در مورد اثرات آن قابل پیش‌داوری نیست. از این جهت اولاً نباید از ورود و ترجمه‌ی نوعی از اندیشه ترسید و امتناع کرد و در ثانی نباید فکر کرد که می‌توان با تشخیصی پزشکی به این حقیقت رسید که چه اندیشه‌ای امروز و اکنون نیاز جامعه است و باید به ورود آن اهتمام ورزید.

مخالفان این تز می‌گویند درست است که اندیشه در ذات خویش غیرقابل مهار و اثرات آن غیرقابل پیش‌بینی است اما در ترجمه یا ورود یک نظریه ما دیگر نه با اندیشه‌ی صرف بلکه با مجموعه‌ای از ایده‌ها و باید‌ها و نبایدهایی طرف هستیم که به‌عنوان یک حوزه‌ی نظری هم آزمون خود را در جامعه‌ای مشخص پس داده‌اند و هم چارچوب تغییر و تلاطم آن قابل مهار و سنجش است. این افراد معتقدند با گفتن این‌که از دل هر اندیشه‌ای می‌تواند کودکی نو‌ ظهور کند نمی‌توان چشم خود را به حقایق گشوده در یک تجربه‌ی دیگر بر واقعیات بست. از این جهت کاملاً امکان دارد که پژوهشگر یا اندیشمندی با ملاحظه‌ی شباهت‌ها و تفاوت‌ها و نیازهای جامعه‌ی امروز خود دست به انتخاب زند و از میان نظریات گوناگون و اندیشه‌های گوناگون نظری را برگزیند و از آن به‌عنوان دارویی مناسب جامعه‌ی خویش استفاده نماید.

در برابر، موافقان این تز می‌گویند این انتخاب خواهی‌نخواهی صورت می‌گیرد. مشکل بر سر این است که کسی یا گروهی بخواهند نوع انتخاب خود و نوع تشخیص درمانی خود را برتر دانسته و دیگری را متهم به بی‌مبالاتی در تجویز نسخه نمایند. از دیدگاه موافقان این تز علی‌الاصول داوری بر سر اختلاف نظرها در مورد شیوه‌ی درمان و نسخه‌ی مورد نیاز غیرقابل حصول است. حتا نمی‌توان با ردیابی اثرات درمانی یک نسخه در یک دوره‌ی زمانی کوتاه به اثربخش‌بودن یا نبودن آن اذعان کرد. بعضی از درمان‌ها مثل شیمی‌درمانی می‌توانند در ابتدا اثرات مهلکی داشته باشند اما در نهایت تنها علاج و تنها راه ناگزیرند. در ثانی موافقان این تز به‌صورت رادیکال‌تری این نظر را عنوان می‌سازند که علی‌الاصول نگاه به اندیشه‌ی دیگری به عنوان یک دارو سبب می‌شود ما از اندیشیدن دست شسته و پیوسته به دنبال پیدا کردن درمان درد خود در اندیشه‌های دیگری باشیم. در واقع نباید به اندیشه به‌عنوان یک دارو نگاه کرد بلکه باید اندیشه را درد و درمان توأمان دانست؛ تا وقتی‌که ما از اندیشه انتظار علاج‌بخشی داریم و حوزه‌ی اندیشه را صرفاً محدود به این کرده‌ایم که کدام نظریه با امروز ما سازگار بوده و می‌تواند درمانی بر زخمی‌ باشد، اندیشه را از اثربخشی خود انداخته و آن را تنها به‌عنوان ابزاری برای جستن درمان خویش در دیگری قلمداد می‌کنیم. اما ما نه برای درمان بلکه برای تشخیص بیماری هم محتاج کاربست اندیشه هستیم.

در برابر منتقدان می‌گویند انتخاب یک نظریه یا اندیشه یا درمان از جای دیگر به معنای عدم تفکر در مورد آن اندیشه نیست. هم در مرحله‌ی انتخاب و هم در مرحله‌ی ترجمه و هم در مرحله‌ی کاربست اندیشه ما به عنوان متفکر-مترجم حضور داریم و می‌توانیم عواقب و اثرات و به‌عبارتی دوز درمانی اندیشه را اضافه یا کم کنیم. این به معنای کارگریِ اندیشه‌ی دیگری را کردن نیست بلکه مشارکتی در درمان خویش به طریق دیگری است.

 

شش. تز رقابت تولید و واردات

موافقان این تز این‌گونه مسئله را مطرح می‌کنند که نمی‌توان تألیف و ترجمه را مستقل از هم سنجید. نمی‌توان اثربخشی هر یک بر دیگری را نادیده گرفت. نمی‌توان گفت این دو، دو عرصه‌ی مستقل هستند که هر یک کار خویش را می‌کنند بلکه باید ترجمه را نوعی واردات دانست که به تولید داخلی ضربه می‌زند. این ضربه هم در فروش مالی و کسب درآمد است و هم در فروش ذهنی و اقبال عمومی. این افراد معتقدند اینکه اقبال عمومی‌ به خواندن ترجمه افزایش یافته است، اینکه بیشتر انتشارات صرفاً ترجمه را قبول می‌کنند همه را وارد چرخه‌ای ساخته است که تولید داخلی را فلج می‌سازد. از طرفی کار تألیفی بازاری ندارد و از این جهت که بازاری ندارد فرد ترجیح می‌دهد با ترجمه و بیان‌کردن خود از زبان دیگری برای خود بازارگرمی‌ کند. این باعث می‌شود تولیدات داخلی به شدت کاهش یافته و در نتیجه مصرف‌کنندگان نیز به‌سوی خواندن ترجمه روی بیاورند. این سیکل و چرخه در نهایت جز تعطیل‌سازی اندیشه و تبدیل آن به کالایی وارداتی برای مصرف قشری خاص به چیزی منتهی نمی‌شود.

مخالفان این تز در جواب می‌گویند، به جای نیست و نابود کردن این سیکل معیوب بهتر است چگونگی تشکیل آن را بررسی کنیم. آیا از بی‌دانشی و تلنبار حرف‌های تکراری مؤلفان نبود که همه به جریان ترجمه روی آوردند و آیا نباید حق را به مخاطب-مصرف‌کننده داد که به‌جای مصرف کالاهای بنجل داخلی یا همان تولیدات ایران‌خودرو به سمت کالاهایی رو بیاورد که هم تازگی و نو-بودنی در آن احساس می‌کند و هم نباید برای استفاده از آن و به‌کار بردن آن از صاحب زنده‌ی اثر صدها اجازه‌ی کتبی و غیر کتبی بگیرد.

در برابر موافقان این تز می‌گویند درست است که اقتصاد ما بیمار است اما این بیماری استثمار موجود را توجیه نمی‌کند. همچنین برای درمان این بیماری نمی‌توان به عقب برگشت بلکه باید به مانند کشتی که در داخل دریا صدمه دیده است در همان حین حرکت به مداوای آن پرداخت. یعنی باید با همین کنترل واردات و بها دادن به تولید داخلی به حل معضل اقدام کرد. همان‌طور که باید سرمایه‌داری را مهار کرد جریان نشر را که پیوسته به سوی سود بیشتر از طریق ترجمه می‌رود را باید مهار زد.

در برابر مخالفان می‌گویند این وظیفه‌ی اندیشمندان نیست که تن به این معادلات اقتصادی دهند. آن‌ها کار خودشان را می‌کنند و اگر تولیدات ما کم است شاید علت‌اش نه واردات بلکه ته‌کشیدن منابع داخلی برای تولید است. به‌هرحال ما در این میان خود سیاست‌گذار نیستیم بلکه تابع سیاست‌ها هستیم.

 

هفت. تز ارعاب ترجمانی

صاحبان این تز معتقدند فضای اندیشه درصورتی‌که مقهور اتوریته‌ی نظام‌های فکری یا دیکتاتوری‌های فردی فکری باشد نه‌تنها پیشرفت نمی‌کند بلکه اجازه‌ی استقلال فکری و بروز کوچک‌ترین ناهمسانی را هم نمی‌دهد. اشاره‌ی این افراد به ترجمه‌هایی است که با مطرح‌کردن یک فیلسوف یا گروهی از فیلسوفان سعی دارند خود را تنها گفتمان حقیقی و تنها مرجع برای قضاوت در مورد تألیفات بدانند. به‌طوری‌که اگر کسی چیزی بنویسد و در جمله‌ای یا تکه‌ای از فکرش تخطی‌ای از قاموس واژگانی آن گروه نماید به سرعت طرد شده یا به‌عنوان کسی‌که فلان و بهمان کتاب را نخوانده است و ارزش نقد ندارد به فراموشی سپرده می‌شود.

مخالفان از سوی دیگر معتقدند این متفکران در جامعه‌ی خودشان تبدیل به استبداد نظری نشدند. دلیلی هم ندارد در اینجا بشوند. از طرفی دیگر جریان ترجمه محدود به ترجمه از یک فرد یا یک گروه نیست بلکه افراد گوناگون از طیف‌های گوناگون را شامل می‌شود. اتفاقاً جریان ترجمه باعث شده اقتدار سنتی و ایدئولوژیک برخی نظریه‌های کلان شکسته شود. همچنین مخالفان معتقدند عرصه‌ی اندیشه در هر یک از نحله‌ها و گروه‌ها عرصه‌ای نیست که فرد بتواند آزادانه خارج از استلزامات آن بیاندیشد. از این جهت کسانی که فکر می‌کنند می‌توانند در فلسفه هر حرفی را بزنند بدون اینکه بدانند ریشه‌های این بحث چیست در اشتباه هستند. هر سبک اندیشیدنی بایدها و نبایدهای خودش را دارد.

موافقان این تز در برابر معتقدند این‌که در غرب این فیلسوفان باعث ایجاد اوتوریته‌هایی نشده باشند خود محل بحث است اما در این صورت هم نمی‌توان تضمین کرد ورود آن‌ها توسط طرفداران وطنی‌شان چنین استبدادی را با خود به همراه نیاورده باشد. ما در وضعیتی به سر می‌بریم که همه راغب می‌شوند برای مزین‌شدن به صفت اندیشمند وارد بارگاه یکی از این آقایان وارداتی شوند و با شرکت در چند جلسه یا خواندن چند ترجمه به‌سرعت طرفداران دو آتشه‌ای شوند که حقیقت گم‌ شده‌شان را باز‌یافته‌اند. در این صورت می‌توانند با کمک دو اصطلاح و درهم‌سازی چند عبارت خود را رسماً اندیشمندی نوظهور قلمداد کنند. هرکس نمی‌تواند این نوچه‌پروری را برای هر یک از فیلسوفان وارداتی ببیند، بی‌گمان خود یک نوچه‌ی دیگر است. اگر مسئله رعایت چارچوب‌ها و بایدهای یک نظریه یا یک فیلسوف است، می‌توان نشان داد که چگونه همان نوچه‌های از راه رسیده به غلط با دو اصطلاح و واژه‌ی اخذشده چه‌قدر وفادارانه به آن فیلسوف خیانت می‌کنند. مسئله نه آشنایی به مبانی یا تمامی‌ چم‌وخم‌های یک نظریه، بلکه مسئله‌ی اصلی بودن در یک باند و پذیرش یک کتاب مقدس یا عدم پذیرش آن است.

مخالفان این تز در برابر می‌گویند ممکن است خاصیت ایرانی ما به نوعی ما را به نوچه‌پرور نظریات مبدل ساخته باشد. اما از این نمی‌توان برای کوبیدن ترجمه یا مترجم استفاده کرد. بسیار دلایل و محاسنی می‌توان برشمرد که معایب ذکرشده نسبت به آن حاشیه‌ای و تا حدّی بهانه‌جویانه است. اگر نخواهیم هر مشارکت نظری گروهی را به باند تعبیر کنیم شاید رسالت ایرانی‌بودن خود را نشان نداده باشیم.

هشت . تز رسانه‌بودن مترجم

طرفداران این تز معتقدند مترجم نقش نوعی رسانه را دارد و اثرات آن می‌تواند تا همان حد مخرب باشد. رسانه آگاهی‌های عمومی‌ را افزایش می‌دهد اما به همان میزان به انفعال و بی‌فکری‌ها دامن می‌زند. رسانه خود سازنده‌ی پروبلم‌هاست اما می‌تواند به‌طریقی دیگر از انتقال پروبلم‌های اساسی‌تر جلوگیری کند. هدف رسانه نه انتقال پیام بلکه رسانه هدف انتقال پیام است. مترجم مثل رسانه به ضبط‌ و پخش مشغول است و مثل هر رسانه‌ی دیگری دارای شبکه است. شبکه‌ی مترجمان پیوسته به تولید برنامه مشغول‌اند. انتظار تولید فکر را نمی‌توان از آن‌ها داشت حتا نمی‌شود انتظار داشت آن‌ها به انتقال فکر بپردازند. کارکرد آن‌ها صرفاً پر‌کردن اوقات فراغت و یا تولید شبکه‌ای از نشانه‌ها برای شبکه‌ای از افراد هم‌طبقه در مصرف نشانه‌هاست. مثل شبکه ۴ برای اندیشمندان و فرهیختگان و هنرمندان. شبکه ۳ برای ورزش دوستان.

مخالفان این تز معتقدند این تشبیه ممکن است حاوی حقایقی باشد اما گویا با نشانه‌رفتن معایب رسانه‌ای می‌خواهد مترجم را دارای نقشی اساسی اما اساساً تهی بداند. نقشی که می‌توان به‌طور معکوس آن را به مؤلف هم نسبت داد. اما مترجم نه یک رسانه به‌معنای مبتذل و خبریِ آن بلکه نوعی واسطه است که جریان را از جایی به جایی برقرار می‌کند. این وساطت مترجم به‌عنوان پل یا کابل بین دو قطب سبب می‌شود جریان از جایی که دارای پتانسیل بیشتری است به جایی که پتانسل کم‌تری دارد به حرکت بیافتد. مترجم‌بودن دشواریِ حملِ این بار الکتریکی است که قاعدتاً رعشه‌های خاص خودش را دارد. او این بار را از فرهنگی به فرهنگی انتقال می‌دهد و به این دلیل باید دشواری‌های هر دو فرهنگ را شناخته و تحمل کند.

در برابر موافقانِ رسانه‌بودنِ مترجم معتقدند شاید ترجمه زمانی می‌توانست چنان وظیفه‌ای را بر عهده بگیرد اما همان‌طور که امروزه رسانه‌ها دیگر نمی‌توانند وظایف نیم‌قرن پیش خویش را داشته باشند مترجم‌بودن هم نه مترجم‌بودنی به معنای قدیمی‌ آن بلکه مترجم-رسانه بودنی نوین است که تنها از قواعد بازار و جعل و پخش بهره می‌برد. در ثانی مؤلف نمی‌تواند رسانه باشد. چون او برای پخش‌شدن محتاج به پخش‌کردن و فروش خودش دارد. مؤلف یک دست‌فروش است. او هنر دست خودش را می‌فروشد.

 

نه . تز بازگشت به زبان اصلی

موافقان این تز از این پرسش شروع می‌کنند که چگونه می‌توان خود را از نظریات و اندیشه‌های غربی بی‌نصیب نگذاشت و از سویی دیگر اسیر ترجمه‌خوانی و ترجمه‌نویسی و ترجمه‌اندیشی نشد. پاسخ آن‌ها امحای ترجمه به‌عنوان یک کنش و بازگشت به زبان اصلی است. مقصود از زبان اصلی از یک سو هم زبان اثری است که قرار بود ترجمه شود و هم زبان مادری است که قرار بود پذیرای ویروس بیگانه شود. موافقان این تز می‌گویند ما قبول داریم که محتاج آشنایی و مطالعه‌ی نظری غرب هستیم و حتا چنین خواندنی را بسیار مهم‌تر از ترجمه‌خوانی می‌دانیم و از سوی دیگر نمی‌خواهیم اندیشیدن که نوعی نوشتن بر کاغذ است با ترجمه‌نویسی نیست و نابود شود. این افراد معتقدند اگر قبول داریم که اندیشیدن از طریق زبان صورت می‌گیرد و منظور از این زبان نه زبانی که به ترجمه درمی‌آید بلکه زبانی است که بر تمام عرصه‌های اندیشیدن سایه می‌افکند. ترجمه‌ی اندیشه‌ی غربی از طریق زبان نه‌تنها امکان‌پذیر نیست بلکه باعث سوء تعبیر نیز می‌شود. ما در این جا شاهد یک فساد دو سویه هستیم: یکی فاسد کردن اندیشه‌ی غربی به بدفهمی‌های زبان فارسی و دیگر فاسد ساختن زبان فارسی و به‌تبع آن اندیشه‌ی فارسی از طریق وارد کردن اصطلاحات مجعول و ترکیبات ناآشنا.

مخالفان این تز اولاً تمایز بین تفکر فارسی برآمده از زبان فارسی و نیز تفکر غربی را قبول ندارند. آن‌ها می‌گویند درست است که اندیشه در زبان خانه دارد اما این چیزی ورای یک زبان به‌عنوان فارسی و .. است. همان‌گونه که ترجمه می‌تواند مفاهیم و اغراض را منتقل کند می‌تواند اندیشه‌ها را نیز منتقل کند. مگر اینکه ما به یک اصالت اندیشه قائل باشیم که با ورود آن به زبان ما بدل‌اش منتقل شده و اصل‌اش برجا می‌ماند.

موافقان این تز در جواب می‌پذیرند که در مورد اندیشه نه با نوعی ذات‌گرایی بلکه نوعی یکتایی مواجه هستیم. یکتاییِ یک اندیشه‌ی مکتوب‌شده در یک زبان پس از ترجمه به زبان دیگر اولاً اصالت خویش را از دست می‌دهد و در ثانی اصالت زبان مترجم را تسخیر و در نهایت از بین می‌برد. این امر وقتی جدی می‌شود که ما جز ترجمه نوشتار دیگری را خلق نکنیم. آن‌وقت می‌شود احاطه‌ی زبان دیگری بر خود را دریافت.  آن‌وقت می‌شود فهمید که ما جز از طریق زبان ترجمه قادر نیستیم به زبان دیگری فکر کنیم. دائماً معادل‌های زبان بیگانه به‌میانجی عبارت‌ها و نظم‌های مفهومی‌ ما را وادار می‌کند که چیزی ببافیم که اساساً از ما نیست. این اثر در تمام تألیفات این دوره قابل مشاهده است. اگر اشارات و سایر قرینه‌های متنی را حذف نمایید می‌بینید که تشخیص یک متن تألیفی از یک ترجمه به‌طرز بی‌سابقه‌ای سخت شده است و بدبختانه این به‌علّت آن نیست که ترجمه‌ی ما به تألیف و زبان پارسی وفادار مانده است بلکه علّت‌اش این است که دیگر تألیفات ما به‌زبان فارسی صورت نمی‌گیرد، ما زبان خود و در نتیجه طریقه‌ی اندیشیدن خود را از دست داده‌ایم.

مخالفان می‌گویند آیا این خواندن زبان اصلی و نوشتن به زبان اصلی بازار دیگری را گرم نمی‌سازد یعنی بازار زبان‌آموزی و … را؛ و آیا با خواندن به زبان اصلی همان آسیب‌ها از دری دیگر وارد نمی‌شوند؟

 

ده. تز بیرون‌اُفتادگی از دو گانه تألیف / ترجمه

مدافعان این تز معتقدند اگر ترجمه و تألیف به هم آمیخته‌اند بگذارید هر دو را به فراموشی بسپاریم. اگر ترجمه و تألیف دست‌به‌گریبان شده و بر خاک غلت می‌زنند بگذارید همدیگر را بدرند شاید حقیقت از لاشه‌ی دریده‌شده‌ی هر یک جاری شود. آن‌ها به این دعوا دامن زده، ناخن ساییده و عبور می‌کنند، خبر خاکسپاری آن‌ها به گوش‌هایشان می‌رسد و بوی حلوایشان دهانشان را شیرین خواهد کرد. اندیشیدن بر روی کاغذ اتفاق نمی‌افتد، اندیشه نمی‌تواند بر روی کاغذ به فروش برسد، اندیشه نمی‌تواند جز برای کسی جز خود، نوشته شود. مخاطب همواره کسی است که نوشته را به تاراج می‌برد. آنچه ما می‌نویسیم نه ترجمه است نه تألیف، بلکه ثبت یکتایی وضعیتِ ماست. بله ما به مخاطب احتیاج داریم اما برای فریب‌دادن، برای نفرت‌داشتن، برای به‌دام‌انداختن و در نهایت کشتن. بله ما حقیقتاً به مخاطب احتیاج داریم!

آنها می‌گویند: ما در درون مدرنیته نیستیم، این مدرنیته است که اصرار دارد خود را در درون ما جای دهد. اگر مدرنیته در درون ماست، همان‌طور که دین در درون‌مان بوده یا هست، چگونه می‌توان این درونی‌ترین عنصر غیرخودی را از خود به بیرون کشید و تف کرد. همان‌طور که سابق بر این می‌کوشیدند به ما بقبولانند که ما به‌طور طبیعی دین‌خوی بوده و سرشت‌مان الهی است؛ اکنون دیگربار شاهد آن هستیم که کسانی ما را مدرن هستیم و حتاً می‌گویند ما پیش‌تر مدرن بوده‌ایم.

اما ما می‌دانیم که نه دین در درون ماست نه مدرنیته در تهی‌گاهمان. آنچه هست ورود و خروج توأمان ایده‌ی مدرن‌بودن است که می‌خواهد نتایج خویش را از وجود توأمان خویش در درون و برون بگیرد بی‌آنکه چون و چرایی فزون‌تر را تاب بیاورد. روزی سنّت هم چنین زایا بود، روزی سنّت هم چون عنصری مدرن، چون زوج تازه ممزوج شده‌ای قدرت آن را داشت که ارزش‌های خود را به خاطر درونی بودن‌اش از زبان ما بیان کند. می‌شود روزی را هم تصور کرد که این انگل مدرن را دفع نماییم، چون سنّتی سنده‌شده بر توالت‌های فرنگی.

مترجم، ترجمه می‌کند. مؤلف، تالیف می‌کند. نقاش، نقاشی می‌کند. حتا مؤذن اذان می‌گوید. تفکر، شغل نیست. تفکر وظیفه است. وظیفه‌ای که از قبل به ما محول شده است. تفکر نیروی پیش‌برنده‌ی کار و خود خطری مهلک است. چگونه می‌توان تفکر را نه برای انجام وظیفه بلکه وظیفه دانست؟ چگونه می‌توان از شر این چرتکه‌ی ذهن برای پیش‌برد منافع خلاص شد؟ چگونه می‌توان تفکر را به ضدّ خود تبدیل کرد؟

نیرویی درون تفکر است که میل به نیستی دارد، همان نیروی مهلکی که ما را به خودکشی ترغیب کرده و از آن بازمان می‌دارد. تنها با به‌کار انداختن تفکر در جهتی خلاف است که می‌توان این میل را زنده و احیا کرد. نیرویی که سرعت تفکر مدرن را کم می‌کند، آن را به سکون رسانده و منجمد می‌سازد و با مکشی عظیم آن را به درون حفره‌ی تاریخ می‌کشاند تا سِیر سیری‌ناپذیر خویش را به عقب بدود. وظیفه‌ی ما کشاندن مجرم به صحنه‌ی جرم است. ما باید تفکر را وادار کنیم به گذشته برگردد. نه برای پاک‌کردن اثر جرمی‌ که تفکر مرتکب شده است بل به خاطر رودررویی تفکر با میل نیستیِ خویش برای شوراندن آن لحظه‌ی جنون‌آمیزی که تفکر به ضدّ خود بدل می‌شود. لحظه‌ای که تفکر از پر کردن و به انجام رساندن زندگی دست کشیده و به تخلیه و به ته‌رساندن زندگی رهسپار می‌شود. لحظه‌ای که تفکر از آینده چشم شسته و به گذشته روی بر می‌گرداند. ما از آن لحظه‌ای سخن می‌گوییم که گردیِ تفکر بر اثر معکوس‌شدنِ شیب سرعت‌اش کم شده و به صفر می‌رسد. به آن لحظه‌ی مکث که نقطه‌ی عطف و بازگشتِ تفکر به عقب است. این عقب‌گرد نیست این پیش‌روی در گذشته، تکرار گذشته نیست، این لحظه‌ای است که تفکر دورهای عقب‌مانده‌ی خویش را در دایره‌ی هستی جبران می‌کند. دایره‌ای که جلو زدن در آن به معنای عقب‌افتادن و عقب‌افتادن در آن به معنای جلو افتادن است. این خاصیت رقابت در دایره است که تند رفتن و کند رفتن هر دو می‌تواند به پیروزی ختم شود. پیشرفت در اینجا معنایش را از دست می‌دهد، جایی که هر پیشرفتی نوعی پسرفت است. باز صدایی می‌شنویم که می‌گوید جریان ترجمه‌اندیش، باز صدایی می‌شنویم که می‌گوید زنده باد تألیف. چگونه می‌توان این صداها را قطع کرد؟ چگونه می‌توان از شعبده‌ی استدلال برای توجیه کار یا حرف خود گذشت؟ چگونه می‌توان با معجزه‌ی استدلال مخالف – موافق و مامایی حقیقت در افتاد؟ مامایی که هم زائو را می‌کشد و هم کودک را. معجزه بیش‌تر از آنکه محتاج خدایی باشد محتاج آدم‌های ساده‌لوحی است که آن را باور کنند و ما در اطراف خویش جز آدم‌های ساده‌لوح چیزی نمی‌بینیم.

در برابر این دیدگاه، مخالفان می‌گویند این گذشتن از دو گانه‌ی ترجمه / تألیف صرفاً در متن نوشتار اتفاق می‌افتد وگرنه این ادعای گذشتن را هر کس و در هر جایی می‌تواند بکند. در ثانی وقتی ما از مدرن‌شدن صحبت می‌کنیم اشاره‌ی ما به وضعیت تاریخی‌ای است که در آن هستیم. این مسئله ربطی به استعاره‌ی درونی‌شدن یا از به درون وارد شدن ندارد. این استعاره از پیش درون و بیرون را پیش‌فرض گرفته و چنین می‌انگارد که باید بکارت خویش را حفظ کرد چراکه همواره در معرض تجاوز یک خارجی قرار دارد.

موافقان در جواب می‌گویند ما جز شاشیدن راهی به دنیای خارج نداریم. این نه یک استعاره بلکه مفهومی‌ است که می‌خواهد وضعیت امروزمان را به نمایش بگذارد. وقتی از درونی‌شدن مدرنیته سخن می‌گوییم منظورمان این نیست که بیرونی‌شدنی هم ممکن است. ما به پشت‌و‌رو کردن این لباسی که بر تن‌مان کرده‌اند اشاره می‌کنیم. چگونه می‌توان پوست خود را وارونه کرد و گوشت را به بیرون کشید و به این ترتیب منطق درون و بیرون را به سخره گرفت. شما می‌گویید درون و بیرونی در کار نیست چرا که مرزی برای رد شدن یا ممانعت از رد شدن مدرنیته وجود ندارد. به‌گمان شما مدرنیته همه را در بر گرفته است و سخن‌راندن از سوژه، خود دال بر مدرن بودن ماست. ما می‌گوییم در این صورت این تز شما همان تز پایان تاریخ نیست؟ چرا نباید نیروی ویرانگر درونی‌ای را منکر شویم که در دل هر واژه خلئی ساخته و علیه آن می‌شورد؟ آیا باید از شوریدن چشم پوشید؟

مدافعان این تز همچنین در برابر بیرون‌افتادگی از انگاره تألیف/ ترجمه می‌گویند. این بیرون‌افتادن نه در جایی چون متن بلکه در لال‌شدنی خواستنی اتفاق می‌افتد. چرا باید به مخالفان خود پاسخ بگوییم؟ چه کسی به ما این پاسخ‌گویی را تحمیل کرده است؟ چه کسی می‌خواهد حتا مخالف‌ترین و بی‌ربط‌ترین عنصر غیر خودی را به درون خود کشد و او را به پای میز صحبت و مذاکره کشاند. آیا چنین مذاکره‌ای خود دامی‌ برای پریودیک‌کردن جدال‌ها در آواهایی ختم نمی‌شود که در نهایت، آسودگی مدرنی را می‌آورد که به آزادی بیان و نه عمل محدود است؟ آیا همین پاسخ‌گویی ما به شما در نهایت خواسته‌ی شما نیست؟ بازی بی‌پایانی که سرانجام نقاط ضعف شما را به شما یادآوری کرده و نتایجی جز پذیرش نسبی‌بودن حقیقت در بر ندارد. یکی برای من، یکی برای تو، یکی برای من، یکی برای تو. شاید لحظه‌ی عبور از بزرگ‌بودن گذشته است. باید کوچک شد تا نابرابری را درک کرد. باید کودک شد تا از پاسخ‌گویی امتناع کرد و مصرّانه فقط به خراب‌کردن ابزارهای مقدس بزرگ‌ترها پرداخت.

در برابر مخالفان این تز می‌گویند، این طریقه‌ی استدلال نوعی دژ مستحکم از نقد ناپذیری را می‌سازد. او همه‌چیز و همه‌کس را دشمن خود می‌پندارد. حتا دوستان‌اش را به‌عنوان دشمنان کم‌تر خطرناک می‌شناسد. او به‌راستی دیگر در مدرنیته جایی ندارد چون نمی‌خواهد تن به نقد دهد. او سنتی‌ترین است و در نهایت او چیزی جز یکی از تولیدات جامعه‌ی مدرن نیست که به‌زودی یا درمان می‌شود یا رفع می‌گردد. مدرنیته بحران کم نداشته است، فقط عقل مدرن می‌داند که چگونه به گونه‌ای کاملاً انسانی و بشردوستانه خود را از شرّ این افراد خلاص کند. افرادی که فقط نق می‌زنند و در حالی‌که به ساندویچ خویش گازی زده و پپسی می‌نوشند فحشی نثار جامعه‌ی مدرن می‌کنند.

در برابر مدافعان این تز دیگر سخنی نمی‌گویند به ساندویچ خود گاز زده و فحشی نثار خویش می‌کنند.

درباره‌ی شورای سردبیری

یک یادداشت

  1. با درود و سپاس
    مطلب مفيدي بود ممنونم

پاسخ دادن به pooneh لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.