یک ترانه

یک ترانه


کاش اینجا بودی، عزیز من، ای کاش اینجا بودی
کاش روی مبل نشسته بودی
و من به کنارت می نشستم.
دستمال از آن تو
و اشک از آن من، سرازیر تا به روی چانه ام.
هرچند که می شد 
همه چیز عکس این باشد.

کاش اینجا بودی، عزیز من 
ای کاش اینجا بودی.
کاش در ماشین من بودیم
و تو دنده را عوض می کردی.
خود را در جایی دیگر می یافتیم
در ساحلی ناآشنا.
و یا در کنار هم می رفتیم
به همان پاتوق قدیمی و دیرپا.

کاش اینجا بودی، عزیز من 
ای کاش اینجا بودی.
کاش من از طالع بینی هیچ نمی دانستم
آنگاه که ستاره ها پدیدار می شدند.
آنگاه که ماه قرار می گرفت به روی آب 
که آه می کشید و از این دوش به آن دوش می غلتید.
کاش سکه ای در جیبم مانده بود
تا شماره ات را بگیرم.

کاش اینجا بودی، عزیز من
در همین اقلیم
وقتی در ایوان می نشستم
و آبجویم را مزمزه می کردم.
اینک شب در راهست و خورشید دارد غروب می کند
پسران فریاد می زنند و مرغان دریایی جیغ می کشند.
پس فراموشی را چه سود
اگر مرگ به دنبال آن از راه رسد؟

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.