نامه‌ی مارسل پروست به زَدیگ، سگِ رِنَلدُو آن

نامه‌ی مارسل پروست به زَدیگ، سگِ رِنَلدُو آن


 

به زدیگ (اندکی پس از سوم نوامبر ۱۹۱۱)

زدیگ عزیزم

من تو را خیلی دوست دارم ، چون من و تو هردو سرشار از اندوه و عشق به یک نفر هستیم و تو نخواهی توانست از او بهتر در این دنیا بیابی.

اما من حسادت نمی کنم که او با تو بیشتر وقت می گذراند، چرا که این کار را عادلانه می دانم ، زیرا تو از من شوربخت تر و دوست داشتنی تر هستی .

هاپوی عزیزِ من! بگذار برایت بگویم چطور این موضوع را فهمیدم: وقتی که کوچک بودم و وقتی از نبودن مامان رنج می بردم، یا موقع سفر یا وقت خوابیدن و یا از عشق دخترکی در اندوه بودم، خیلی بینواتر از اکنون بودم ، در درجه ی اول به خاطر این که درست مثلِ تو ، و همان طور که اکنون هم همان گونه هستم، نمی توانستم به آزادی بیرون بروم و با سرگرم کردن، خودم را از اندوه برهانم و مانند تو به این اندوه زنجیر شده بودم.

اما دلیل ِ دیگر ، این بود که ذهنم نیز بسته و محدود بود و هیچ فکر و اندیشه‌ای نداشتم، هیچ خاطره‌ای از خواندن ِ کتابی نداشتم و هیچ طرحی برای گریز از آن وضع نیز نداشتم.

زدیگ ! تو هم همینطور هستی. تو تا به حال کتابی نخواندی و اندیشه‌ای نداری. پس وقتی که غمگینی باید خیلی نگون‌بخت باشی.

اما زدیگ خوب و کوچک ِ من! بدان که این را هاپو کوچولویی مثل خودت دارد به تو می گوید که در عین حال تجربه‌ی انسان بودن دارد و تو نداری!

بدان که هوش ِ انسان‌ها ، تنها زمانی به کار می‌آید که جانشین و تقلید ِ ضعیفی از دریافت‌هایی باشد که تو را وادار به دوست داشتن و رنج بردن می‌کند.

و نتیجه‌ی آن نیز رنج و مهری بسیار ضعیف‌تر از آنی‌ست که تو احساس می‌کنی.

من در لحظات ِ نادری که با تمام وجود احساس ِ مهر و رنج می‌کنم، حِسَم ناشی از ایده‌های کاذب نیست، بلکه از تجربه‌ای می آید که بین من و تو مشترک است.

و به‌نظرم هیچ چیز  ، از این شباهت ِ بین ِ من و تو ، با‌ارزش تر نیست.

و در چنین حالتی‌ست که آغاز به نوشتن می‌کنم و تنها کتاب‌هایی را دوست دارم که اینچنین نگاشته شده باشند.

دوست ِ قدیمی ِ من! کتابی که هم نام ِ توست [زدیگ نوشته ی ولتر] ، به هیچ وجه از این دسته نیست.

هر چند که در این مورد با صاحب و سرورت که سرورِ من نیز هست ، بحث و جدلی داشته‌ایم.

اما تو با او دعوا نخواهی کرد ، زیرا تو فکر نمی‌کنی.

 

زدیگ عزیزم! من و تو هردو پیر و دردمندیم. دلم میخواست بیشتر بیایم و به تو سر بزنم،

چون تو مرا از صاحب کوچولوی خودت دور نمی‌کنی و برعکس مرا به او نزدیک‌تر می کنی

با تمام وجود می‌بوسمت

و برای دوست کوچکت رِنَلدو هم چیزکی خواهم فرستاد.

 

دوست تو – بونشت (مارسل پروست)

 

از مجموعه‌ی نامه‌های مارسل پروست به رنلدو آن، با پیشگفتار امانوئل برل و فیلیپ کُلب، انتشارات گالیمار- ۱۹۵۶

 

رنلدو آن، رهبر ارکستر، منتقد موسیقی و آهنگساز فرانسویِ  ونزوئلایی‌تبار، از دوستانِ نزدیک مارسل پروست

درباره‌ی سارا سمیعی

یک یادداشت

  1. بسیار لذت بردم سارای عزیز.ممنون و خسته نباشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.