نه عشق نمرده‌ است

نه عشق نمرده‌ است


 

نه عشق نمرده است در این دل و چشم و دهان

که به استقبال تشییع خویش می روند

گوش فرادهید! بیزارم از زیبایی ها و رنگ و جمال

عشق را دوست دارم، مهر و بیرحمی اش را

عشقِ من تنها یک نام و یک شکل دارد

همه چیز می گذرد

لب ها به این لب می پیوندند

عشقِ من اما تنها یک نام دارد و یک شکل

و اگر روزی به خاطرش آوری

آه! تو! تو که شکل و نام عشقِ منی

روزی در دریایی میانِ اروپا و آمریکا

درست در لحظه ای که آخرین پرتوِ خورشید

همچو فانوس بازمی تابد به روی انحنای موج

یا در شبی توفانی زیر درختی در روستا

یا در ماشینی که به سرعت می گذرد

روزی بهاری در بلوار مِلزئِرب

یک روزِ بارانی

از سحرگاه تا غروب

به خود بگو! به شبحِ آشنای تو می گویم من

که تنها من بودم که تو را اینچنین دوست می داشتم

و افسوس که تو این را درنیافتی

اما بگو که افسوس نباید خورد:

رونسار، پیش از من و بودلر

افسوس های سالخوردگان و مردگان را سروده است

افسوسِ کسانی که ناب ترینِ عشق ها را تحقیر کرده اند

تو اما پس از مرگ نیز زیبا خواهی بود و خواستنی

پیش از تو اما من مرده ام، محاط در جسمِ نامیرای تو

در تصویر شگفت تو

که همیشه در شگفتی های جاودان زندگی و ابدیت

حضور خواهد داشت

اما اگر زنده بمانم

صدا و لهجه ی تو، پرتو نگاهت

عطر تنت و عطر گیسوانت

و بسیاری دیگر در من زنده خواهد بود

در من که نه رونسارم و نه بودلر

در من که روبر دسنوسم و

شایسته ی این بودم که بشناسمت و دوستت بدارم

در من که روبر دسنوسم تا تو را دوست بدارم

و جز این شهرت دیگری نمی خواهم

که از من بماند روی این زمینِ حقیر

درباره‌ی سارا سمیعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.