به یک زن رهگذر

به یک زن رهگذر


 

خیابان پرهمهمه اطرافم زوزه می کشید

بلند و باریک،  سخت عزادار و با دردی پرشکوه

زنی از کنارم گذشت ، با دستانی دل‌ا‌‌نگیز

ریسه‌ی گلهای دامنش را بلند می‌‌کرد و موزون تکان می‌داد

 

چالاک و شریف با ساق‌‌های تندیس‌وارش

و من در هم کوفته و لایعقل می‌نوشیدم

از چشم‌هایش، آسمانِ کبودی را که توفان به‌پا می‌‌کرد

لطفی که سِحر می‌کرد و لذتی که از پای درمی‌آورد

 

یک آذرخش و دیگر شب! زیباییِ درگریز

که نگاهش ناگاه دوباره متولدم کرد

آیا دیگر نخواهمت دید در فراسوی زمان؟

 

جایی دیگر، بسیار دور، بسیار دیر، هرگز شاید

چرا که نمی‌دانم به‌کجا می‌گریزی و تو نیز نمی‌دانی من کجا می‌روم

آه! تویی که دوستت می‌داشتم، آه! تویی که می‌دانستی

 

درباره‌ی سارا سمیعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.