یک مصاحبه
آزاده کامیار مصاحبهها
اثری از : آزاده کامیار ويژهی دابلیو اس مروین
وقتی رفتم ازرا پاوند رو ببینم، هجده سالم بود، کالج میرفتم. پاوند تو بخش روانی بیمارستان الیزابت بستری بود، وکیل مدافعش با بستری کردنش جونش رو نجات داد، چون زمان جنگ جهانی دوم حرفایی زده بود که حالا ممکن بود خیانت به کشور به حساب بیاد و به خاطرش بهش شلیک کنند. جنون، عذر موجه: اونا گفتند پاوند دیوانه بوده، خوب احتمالاً یه کمی دیوانه بوده. خوشبختانه من هیچی از مشی سیاسیش نمیدونستم، اون هم، یه جوری که حالا مایه شگفتی منه، منو به عنوان یه شاعر جدی گرفت. با خودش فکر کرده “این یه مرد جوونه که میخواد شاعر باشه.” و اینو قبول کرد و گفت: “اگر میخوای شاعر باشی باید جدی باشی، باید کار کنی و براش وقت بذاری بیشتر از هر کار دیگهای تو زندگیت، باید کار هر روزت باشه.” گفت: “باید هر روز یه چیزی حدود هفتاد و پنج خط بنویسی” میدونید پاوند از اونایی بود که دائماً درباره اینکه هر کاری رو چطور باید انجام داد قانون وضع میکرد، بعد هم گفت: “تو هیچی تو زندگیت نداری که بتونی دربارهاش هفتاد و پنج خط بنویسی.” گفت: “تو هجده سالگی آدم چی داره که بتونه دربارهش بنویسه، هیچی. فکر میکنی میتونی، اما نمیتونی.” گفت: “برای اینکه بتونی بنویسی برو یه زبان دیگه یاد بگیر و ترجمه کن. اینطوری میتونی تمرین کنی، میتونی سر در بیاری چه کارهایی میتونی بکنی با زبان خودت، آره با زبان خودت.”
من عاشق این شهرم اما عاشق روستا هم هستم، وقتی در شهرم همهاش دلم برای روستا تنگ میشه، وقتی به روستا میرم گاهی دلم برای شهر تنگ می شه. آره، برای همین، حالا در روستا زندگی میکنم و اون گاهی رو میرم به شهر. اما میدونید اصلا نمیتونم تصور کنم که اینجا در روستا باشم ولی بخشی از روستا نباشم، یعنی یه چیزی نکارم، و یا کارهایی مثل این انجام ندم.
شعر نوشتن، برای من، همیشه یه جورایی ربط پیدا میکنه به اینکه میخوای چطور زندگی کنی. من کارهایی کردم که بیشتر همدورهایهای من نکردند. بیشترشون رفتند دانشگاه و تو همون فضا کار میکنند، و من نه اینکه بخوام اونا رو محکوم کنم، نمیخوام دانشگاه نرفتن رو تبلیغ کنم و بگم “کار وحشتناکیه.” نه، راستش میخوام بگم خیلی هم کارخوبیه اگه به درد شما بخوره. اما خوب من برای دانشگاه ساخته نشدم. رفتم دانشگاه، اما بعد حدود یه هفته اونجا موندن، احساس کردم اکسیژن هوا داره به سرعت تموم میشه و من باید برم یه جای دیگه.
این شعر رو اوایل دههٔ هشتاد نوشتم، مدت کوتاهی بعد از اینکه همسرم پائولا رو دیدم.