فرریرا گولار، شاعر بزرگ برزیلی در سال ۱۹۳۰ به دنیا آمد و در دسامبر ۲۰۱۶ در ریو د ژانیرو از دنیا رفت. پارهای از شعرهای او را در ادامه میشنوید و میخوانید: فهرست شعرها
ادامهی مطلبمرثیهی کوچکتر | ایرژی اورتن
دوستان رفتهاند. یارم در دوردستان به خواب رفتهاست. و بیرون انبوهِ تاریکی است. کلماتی را با خود زمزمه میکنم که سفیدیشان از چراغ است، و در میانهی خواب و بیداری مادرم را به خاطر میآورم. یک خاطرهی پاییزی. درست مثل سرما، انگار واقعا خبر داشتهام از هرچه حالا مادرم مشغولِ آن است. در خانه است، در اتاقاش. بخاری کودکیام …
ادامهی مطلبکتاب سرما | آنتونیو گاموندا
آنتونیو گاموندا مهمترین شاعر زندهی اسپانیا و شاید همهی جهان اسپانیولی زبان، هشت ماهه بود که پدرش را از دست داد، در یتیمی و فقر بزرگ شد، پدرش از شاعران جریان مدرنیسموی اسپانیا بود و او پنج ساله بود در جنگهای داخلی اسپانیا، همهی مدرسهها بسته بود و به اجبار خواندن و نوشتن را با کتاب پدرش آغاز کرد… شعر …
ادامهی مطلبفقدانها میسوزند | آنتونیو گاموندا
آنتونیو گاموندا مهمترین شاعر زندهی اسپانیا و شاید همهی جهان اسپانیولی زبان، هشت ماهه بود که پدرش را از دست داد، در یتیمی و فقر بزرگ شد، پدرش از شاعران جریان مدرنیسموی اسپانیا بود و او پنج ساله بود در جنگهای داخلی اسپانیا، همهی مدرسهها بسته بود و به اجبار خواندن و نوشتن را با کتاب پدرش آغاز کرد… شعر …
ادامهی مطلبلندیها | تکبیتیهای پشتون
۱. وقتی بیست و دو-سه ساله بودم، روزی از کلارا خانس، شاعر اسپانیایی، نامهای دریافت کردم در ایران که ضمیمهی آن چهارصفحه بود، به فارسیِ شاعری افغان به نام بهاالدین مجروح. متنی بود دربارهی آوارگی و تبعید. کلارا، همراه آن کاغذ، گزیدهای برایم فرستاد که خودش از فرانسه برایم برگرداندهبود از تکبیتیهای پشتون که مجروح منتشر کردهبود. همانسالها گزیدهای …
ادامهی مطلبدیوار تاریک حزن | خوزه آنخل بالنته
تنت میتواند زندگیام را پر کند عین خندهات که دیوار تاریک حزنم را به پرواز در میآورد. تنها یک واژهات حتی به هزار تکه میشکند تنهایی کورم را. اگر نزدیک بیاوری دهان بیکرانات را تا دهان من بیوقفه مینوشم ریشهی هستی خود را. تو اما نمیبینی که چقدر قرابت تنت به من زندگی میبخشد و چقدر فاصلهاش از خودم دورم …
ادامهی مطلبنمک دریا بر لبانم | خوزه گوروستیزا
حالا چه کسی برایم یک پرتقال میخرد، تا تسلایم دهد؟ یک پرتقالِ رسیدهی کامل به شکلِ یک دل. نمکِ دریا بر لبانم، دریغا من! گردآوردهام نمک دریا را بر لبها و در رگهایم. هیچکس لبهایش را به من پیشکش نمیکند، نمیتوانم لطافتِ سنبلهی یک بوسه را خرمن کنم! هیچکس نمیخواهد خونام را بنوشد، خودم نیز دیگر نمیتوانم بگویم، هنوز جاری …
ادامهی مطلبباید باران ببارد | آنتونیو گاموندا
باید باران ببارد! خشکسال است در نور و خاکستر میگرید چون مادرم، بدون اشک. باید باران ببارد باید ببارد تا ذرتهای مقدس برخیزند تا برگزاری مراسم مرگ ممکن شود. باید باران ببارد.چرا نباید؟ چرا نباید ببارد در ظلمات دستگاه گوارش، در مغز استخوانهای جوشان؟ باید باران ببارد در جوانان مجنون از خشم و در مداحان شب و بر پیران گمشده …
ادامهی مطلبگونار اکلوف | در ظلماتِ نور
سالها پیش، خیالات رمانتیکم مرا به لحظاتی میبرد که آرزو میکردم برای یارم «هزار و یکشب» بخوانم. آن رخداد هرگز نیافتاد، لااقل در زبان فارسی. در گذر از سالهای تبعید و غربت و خانهبدوشی، کمکم تعریف من از شعر و واقعیت تغییر میکرد و دیگر آن آدم سابق نبودم. دیگر، فانتزی و تخیل نقش چندانی در تحول مفهوم …
ادامهی مطلبلوییس سرنودا | اگر آدمی میتوانست…
اگر آدمی را یارای آن بود که بگوید چه مایه دوست میدارد اگر آدمی میتوانست عشقاش را برکشد به آسمان چونان ابری در نور چنان دیوارهایی که فرومیریزند به شاباشِ حقیقتی که در این میانه قد برافراشته است، اگر آدمی میتوانست سرنگون کند تنش را تا فقط حقیقتِ عشقاش به جا بماند حقیقتِ خویشتناش که نه شکوه است و نه …
ادامهی مطلبجنایت در غرناطه رخ داد
برای: فدریکو گارسیا لورکا ۱ جنایت او را دیدند قدمزنان در میان تفنگها از خیابانی بلند تا مزارع سرد، وقتی ستارههای صبح هنوز میدرخشیدند. فدریکو را کشتند وقتی شب میشکست. نمیتوانست در چشمهایش نگاه کند، جوخهی آتش. همه چشمهاشان را بستند دعا میکردند: باشد که خدا هم تو را نجات ندهد! مرده بر خاک افتاد خون بر پیشانی و سرب …
ادامهی مطلبجئو بوگزا | یوآنا ماریا و اشعار دیگر
اگر شعر به روایت آنتونیو گاموندا، معرفت فقدان است، اگر شعر، به همان عبارت، به آگاهی انسانی شدت میبخشد، خاطره بخشی جداناپذیر از هویت شعر است. از اینروست که شعر به خاطرمان میآورد، آنچه تاریخ فراموشاش کرده است. جئو بوگزا، شاعر بزرگ رومانیایی در سال ۱۹۰۸ بدنیا آمد و در سال ۱۹۹۳ در بخارست از دنیا رفت. او را یکی …
ادامهی مطلبلدو ایوو | از ابریق شکستهی داستایوفسکی
برایم اهمیتی ندارد که نام این شاعر لدو ایووست، و نه آلن گینزبرگ. برای من اهمیتی ندارد که شاعران امروز فارسی، نامش را پیشتر شنیدهاند یا نه. آنٰچه مهم است، همین لمسیست که از او بر تنم باقی میماند وقتی ترجمهاش میکنم. لدو ایوو، شاعر بزرگ برزیلی، در سال ۱۹۲۴ میلادی به دنیا آمد و در دسامبر سال ۲۰۱۲ در …
ادامهی مطلبشعرهای ناتالی هندل، شاعر فلسطینی
او را از زمانی میشناختم که هنوز محمود درویش زنده بود. هر دو دلهامان با محمود و فلسطین میتپید. حالا دیگر بیشتر از دوازده است که دوستانِ همایم. در تمام این سالها شاهد رنجهایش بودم. در تمام این سالها همیشه کنارِ بغضهای من بود. چه بمباران بود در غزه، چه خیزش در تهران. وقتی در پراگ به خانهام آمد، ساعتها …
ادامهی مطلبچاقویی همه تیغه | ژوآئو کابرال د ملو نتو
درست مثل گلولهای مدفون در تن که یک سوی مرد مرده را به زمین میفشارد. درست مثل گلولهای از سنگینترین سرب در ماهیچهی مردی که یکطرفش را سنگینتر میکند. چنان گلولهای با خصال خویش گلولهای که دلی زنده دارد دلی چنان ساعتی غرقهی اعماق تن ساعتی زنده و یاغی ساعتی با لبهی تیز چاقویی و بدکیشی شمشیری آبیفام. درست …
ادامهی مطلبخوان خلمن | کتابِ زیرین
خوان خلمن، شاعر بزرگ آمریکای لاتین، این دفتر را بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ در فرانسه نوشت. کودتای نظامی آرژانتین او را به تبعید فرستاد و چند سالی، جغرافیای تبعیدش در فرانسه بود. خوان، از نسل یهودیان اکراین است اما این دفتر را به زبان سپاردی، یعنی زبان یهودیان اسپانیا نوشت. زبانی که زبانِ مادریاش نیست. آنرا آموخت، تا با …
ادامهی مطلب