نامش محمد شهاب از تبار امیران کوچنشین، خودکشی کرد چراکه دیگر وطن نداشت به فرانسه عشق میورزید نامش را مارسل گذاشت اما فرانسوی نبود، زیستن را در خیمهها نمیدانست آنجا که میشد با نوشیدن فنجانی قهوه به نوای قرآن گوش سپرد و رها نشد از صوت قرآن درهجرتش در پاریس تابوتش را تشییع کردم با مدیر هتلی که در آن …
ادامهی مطلببا من بیا | ای. ای. کامینگز
خستهای (فکر میکنم) از معماهای همیشگی زندگی و من هم خستهام. پس با من بیا و به دورها و دورها خواهیم رفت ــ (تنها من و تو، بفهم!) بازی کردهای (فکر میکنم) و محبوبترین بازیچههایت را شکستهای و حالا کمی خستهای خسته از چیزهایی که میشکنند و ــ تنها خستهای و من هم خستهام. اما امشب میآیم، با رویایی در …
ادامهی مطلبهمه یک زنایم | سرود جهانی
❑ اشاره: به کوشش سازمان ملل در هشت مارس ۲۰۱۳ و به یاری موسیقیدانان و خوانندگانی از سراسر جهان برای رساندن پیام همبستگی میان زنان ترانهای به نام «همه یک زنایم» پدید آمد: در کیگالی بیدار میشود در هانوی، ناتال، رامالله دست به کار میشود. در طنجه نفسی تازه میکند در لاهور، لاپاس، کامپالا صدایش را بلند میکند. گرچه نیمدنیایی …
ادامهی مطلبمادر نو | شارون اُلدز
یک هفته پس از تولد کودکمان مرا کنج اتاق مهمان گیر آوردی و با هم در تخت فرو رفتیم. تو مرا بوسیدی و بوسیدی، گره شل و سوزان شیر در نوک پستان من باز شد، پیراهنم خیس شد. تمام این هفته بوی شیر میدادم شیر تازه، ترش. قلبم تند تند میزد: میانم را چون پیراهنی دریده بود از هم تاج …
ادامهی مطلبیک میلیون کارگر جوان l کارل سندبرگ
یک میلیون کارگر جوان؛ راحت و قدرتمند، مثل جنازه افتادهاند حالا روی علفها و جادهها و یک میلیونِ دیگر هم حالا زیر خاکاند و جسم گندیدهشان، سالیان بعد، میشود ریشهی رُزهای خونیرنگ بله، میلیونها کارگر جوان یکی پس از دیگری سلاخی کردند و دستان خونی خود را هیچ، ندیدند و وای، کار بزرگی بوده بیشک کُشتن ختم به رویش چیزی …
ادامهی مطلبسقوط روم | وستون هیو اودن
به پای موج شکنها خیزاب میکوبد در دشت متروکه باران شلاقکش بر ارابهای تنها یاغیان در غارها انبوه. شبجامههایشان چه بلند مالگیرانِ رسمی دولت پی تعقیبِ فراریانِ مالیات در فاضلابهای شهر به کنکاش. رازآیینهای جادوانهشان روسپیان معبد را به خواب برده و ادیبان و شاعران همگی یاری خیالی به بر گرفتهاند. شاید «کاتو»ی بزرگمغز۱ بستاید «اصولِ باستانی» را ملوانانِ ستبرتن …
ادامهی مطلبراه خلوت | راینر مالکوفسکی
فکر میکنی تعقیبات میکنند و رو برمیگردانی ولی تنها برگ خزان است که پی تو میدود.
ادامهی مطلبتاریکی | پل سلان
نزدیکیم ما، ای خداوند نزدیک و دستسودنی. بلکه دستسوده، ای خداوند، در یکدیگر تنیده، چونان که گفتی هر یک از ما را بدن، زآنِ توست، ای خداوند. دعا کن، ای خداوند دعا کن ما را [زیرا که] ما نزدیکیم. پیچان و خمان فراز میرفتیم فراز رفتیم، تا خم شویم بر آبچاله و ورطهای. به آبشخور میرفتیم ما، ای خداوند. خون …
ادامهی مطلبرستوران | لوئیز جکینز
وقت خداحافظی ست ، بشقاب هایمان خالی ست به جز از دستمال های چربمان. رفقا ، شما، سمت چپ من بودید درحالِ طاس شدن و در اوجِ میانسالی ، مردانی با زلفِ دمِ اسبی. و تو ، تویِ چپی ، آنجا سمتِ راستِ من ، شبیه هم بودیم اما حرفی برای گفتن نداشتیم ، خیره ، به دست به دست …
ادامهی مطلبخانهی شاعران جهان در تلگرام و اینستاگرام
کوتاه، دربارهی «خانهی شاعران جهان» و شبکههای و پیامرسانهای اجتماعی: ۱. خانهی شاعران جهان تا به امروز صفحهای رسمی در شبکههای اجتماعیِ توئیتر، تانگو و فلیکر نداشته است. لذا صفحاتِ احتمالی، ارتباطی با خانهی شاعران جهان ندارد و اجازهای در جهت انتشار آثار به آنان داده نشده. در صورت گشایشِ صفحات رسمی، از همین طریق با شما عزیزان در میان …
ادامهی مطلببیستودو هایکو | آلن گینزبرگ
■ گذشته از تجربههای شخصی ذن بویسم، گینزبرگ از تکنیکهای هایکو در شعر استفاده فراوانی برده است. چیزی که خود آن را “شوک مردمک چشم” مینامد. چیزی که باعث میشود، به هنگام خواندن شعر نگاه خواننده را “بگیرد” و مکث کند. دو تصویر متضادی که در هایکوهای ژاپنی دیده میشود، معمولاً یکی نرم و دیگری سخت، یکی سرد و دیگری …
ادامهی مطلبفوگ مرگ | پل سلان
شیر سیاه سپیدهدمان را به وقت غروب مینوشیم صبحها مینوشیم ظهرها مینوشیم شبها مینوشیم مینوشیم و مینوشیم در هوا گوری حفر میکنیم در هوا تنگ نمیآرامیم مردی در خانه زندگی میکند با مارها بازی میکند مینویسد مینویسد وقتی که آفتاب غروب میکند به آلمان موی طلایی تو مارگارته مینویسد و از خانه بیرون میرود ستارهها میدرخشند سوت میزند سگانش را …
ادامهی مطلبچشمه | سیروس آتابای
چشمهای که پاسخ پرسشهای ما را میدهد هنوز هم هست اما اگر بخواهی ناراستی پيشه کنی آبش را تيره خواهی کرد اگر بخواهی موری را بيازاری کوزه نيز میشکند.
ادامهی مطلبخانهی ما | سیروس آتابای
خانهی ما در محلهای بود که کوچههايش هر يک با نام گلی زينت داده شده بود نامی که حروفش دل را مینواخت. محلهی ما اندوه را میزدود و کوچهی ما بر خلاف کوچهباغهای سلطنتی در هيچ نقشهای يافت نمیگرديد. ما در کوی خشخاش زندگی میکرديم و آوای سيرسيرکها ساعت شنی شبهامان بود.
ادامهی مطلبکمی زندگی کردهایم | رُزه آوسلندر
خوردهایم نوشیدهایم با شگفتی به تماشای ستارهها نشستهایم چند نفری را دوست داشتهایم کمی اعتراض کردهایم کمی زندگی کردهایم کمی دیگر نیز زندگی خواهیم کرد.
ادامهی مطلبستارهها | ادیت سودرگران
شب که فرامیرسد در راهپله میایستم و گوش میدهم، ازدحام ستارههاست در باغچه، و من ایستادهام در تاریکی. گوش کن! ستارهای، جرینگ… اُفتاد زمین! پابرهنه روی چمن راه نرو؛ باغچهی من پر از خردهشیشه است.
ادامهی مطلب