*قسمتی از شعر بلندِ “فردوسیِ شاعر” اثر شاعر آلمانی، هاینریش هاینه؛ شاعر شب و روز پشت دارِ اندیشه نشسته بود و سرودش، آن قالی بزرگ را می بافت قالیِ بزرگی که شاعر در تار و پودِ آن گاهشمار اسطوره ای میهن اش و تبار کهنِ پادشاهان پارسی را، باشکوهِ تمام می بافت قصه ی پهلوانانِ محبوب مدرمش کارهای برجسته …
پل الوار | یک روز خوب
امروز صبح خبر خوشی می رسد تو خوابِ مرا دیده ای عکس از رودنی اسمیت
ماریو بندتی | محرمانه
پیرها هم روزی جوان بودند اما زندگی گذشت و در آینه پوستشان را کند جوان ها هم به زودی پیر می شوند اما این را فاش نکنیم دیوارها گوش دارند
برتولت برشت | برای یک شیرِ حک شده روی گلدان چینی
بدها از پنجه ات می ترسند خوب ها از ظرافت و زیبایی ات لذت می برند همینطور دلم می خواهد این را درباره ی شعرم از دیگران بشنوم
هرمان هسه | شب ها روی دریا
شب ها که دریا گهواره ام می شود و سوسوی ستاره های رنگ پریده رویِ موج های عریض اش استراحت می کند آن زمان خودم را از همه کارها و عشق ها رها می کنم آرام می شوم و تنها نفس می کشم دریایی تکانم می دهد که سرد و ساکت در دل هزاران چراغ آسمان دراز کشیده …
مایا آنجلو | فراموشی
آموخته ام که مردم حرف های شما را فراموش می کنند کارهای شما را فراموش می کنند ولی احساسی را که در آنها ایجاد کرده اید هیچ وقت فراموش نمی کنند
کارلوس دروموند آندراده | کارلوس
کارلوس، آرام بگیر عشق همین است که می بینی: امروز بوسه، فردا بی بوسه پس فردا، یکشنبه است و هیچ کس نمی داند حکایت دوشنبه چیست. نه جان سختی ثمری دارد نه خودکشی. اما خود را نکُش، خود را نکُش. تمام و کمال، خود را نگهدار برای عروسی گیرم کسی نداند آیا و کی خواهد بود. پسرم کارلوس عشقِ …
مارک تواین | زندگی کوتاه است
زندگی خیلی کوتاه است قوانین را کنار بگذار بدی ها را ببخش آهسته و طولانی ببوس یک عاشقِ واقعی باش تا می توانی بخند و هیچ وقت از چیزی که بر روی لبانت خنده نشانده پشیمان نشو مارک تواین عکس از هدی رستمی
ژاک پره ور | تنبلِ کلاس
با حرکتِ سر می گوید نه با قلب اش می گوید بله به هر چه که دوست دارد می گوید بله به معلم می گوید نه از جایش بلند می شود هر چه سوال است از او می پرسند ناگهان می خندد همه چیز را پاک می کند هر چه عدد و کلمه ست هر چه تاریخ و اسم …
اریش فرید | در دوردست
پس از وصال و رسیدن به معشوق چه بسا دیگر کسی شعری نسراید دستت را دراز می کنی جست و جو می کنی لمس می کنی گوش می سپاری نزدیک می شوی اما آن بلوغِ همیشه وصف ناپذیرِ عشق را که من می نویسم اش هر کسی به تجربه در می یابد روز و شب حتی پس از وصالِ معشوق
لوران گاسپار | تشنگی
نه، هرگز تشنگی خود را کامل برطرف نکنید “تاریکی” را با نور نپوشانید در آن ببینید، لمس کنید، بهتر بشنوید اجازه دهید هیچ وقت در را باز نکنم اینجا که بیرون و درون، هم آهنگ نفس می کشند
عوضکردن چرخ | برتولت برشت
کنارِ راه نشستهام راننده چرخ پنچر را عوض میکند جایی را که از آن آمدهام دوست ندارم جایی را که به آن میروم هم دوست ندارم پس چرا به عوض کردنِ چرخ با بیطاقتی نگاه میکنم؟
مایا آنجلو | زن فوق العاده
زنانِ زیبا در شگفت اند رازِ من کجا پنهان شده من جذاب یا مانندِ مانکن نیستم اما هنگامی که به آن ها می گویم فکر می کنند دروغ است می گویم رازم در امتداد بازوانم در پهنای باسن ام و در گام های بلندم است و در شکلِ لبانم من یک زنم فوق العاده زنی فوق العاده من این ام …
ویلیام کارلوس ویلیامز | آزادی! برابری! برادری
برادر اگرما ثروتمند بودیم سینه را سپر می کردیم و سرهایمان را بالا نگه می داشتیم این همان رویایی است که ما را نابود کرد دیگر غروری در داشتنِ اسب ها یا نگه داشتنِ افسارشان نیست قوز می کنیم و برایِ سرنوشتمان افسوس می خوریم خب در نهایت همه چیز تلخ می شود چه راهِ راست را انتخاب کرده باشی …
ویلیام باتلر ییتس | چرخ
در زمستان بهار را می خوانیم و در بهار تابستان را پس از آن که حلقه هایِ انبوهِ پرچین گفتند زمستان بهترین است دیگر هیچ چیز خوب نیست چون بهار نیامده و ما نمی دانیم آرزویِ گور است که خونِ ما را می آزارد عکس از بهنود فرازمند
والاس استیونز | ذهن زمستان
باید ذهنی زمستانی داشت تا بتوان شبنم یخ زده و شاخه ها را از ورایِ برفِ رویِ درختانِ کاج نگاه کرد و مدت ها باید سرد ماند تا یخِ رویِ سرو هایِ کوهی را چون مو هایشان دید و در درخششِ دوردستِ آفتابِ زمستان خشونت صنوبر ها را احساس کرد و در آوایِ باد -در صدایِ چند برگ به مصیبت …